کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مغل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
مقل
لغتنامه دهخدا
مقل . [ م ُ ق ِل ل ] (ع ص ) اندک کننده . (غیاث ) (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به اقلال شود. || اندک مال . (مهذب الاسماء): رجل مقل ؛ مرد نیازمند درویش که در آن اندکی توانگری باشد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموار...
-
مقل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: مقلّ] [قدیمی] moqel[l] کسی که اندکی مال برایش باقی مانده باشد؛ درویش؛ تنگدست.
-
مقل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [معرب. مٲخوذ از سُریانی] moql صمغ درختی به همین نام با طعمی تلخ که مصرف دارویی دارد؛ بهش؛ خشل؛ مقل ازرق؛ مقل مکی؛ مقل عربی؛ مقل یهود؛ راحةالاسد.
-
جستوجو در متن
-
مغلات
لغتنامه دهخدا
مغلات . [ م ُ غ َل ْ لا ] (ع اِ) ج ِ مُغَل ّ. (اقرب الموارد). به معنی مستغلات است . (از المنجد). و رجوع به مغل و مستغلات شود.
-
مغلستان
لغتنامه دهخدا
مغلستان . [ م ُ غ ُ ل ِ] (اِخ ) مملکت وسیعی در آسیای مرکزی و قسمی از آن بیابان غیرمسکون است و اهالی آن را مغل نامند. (از ناظم الاطباء). و رجوع به مغل و مغول و مغولستان شود.
-
مغلی
لغتنامه دهخدا
مغلی . [ م ُ غ ُ ] (ص نسبی ) منسوب به مغل و زبان مردم مغلستان . (ناظم الاطباء). و رجوع به مغل و مغول شود. || مردم دلیر و بی باک و خونریز و ظالم و سنگدل و هولناک . (ناظم الاطباء).
-
تمغل
لغتنامه دهخدا
تمغل . [ ت َ م َغ ْ غ ُ ] (ع مص ) تقلید روش و اطوار مغل (مغول ) کردن . (ناظم الاطباء).
-
مغلی قندز
لغتنامه دهخدا
مغلی قندز. [ م ُ غ ُ ق ُ دُ ] (اِ مرکب ) اشاره به مغل بچه های بی مهر و بی باک و خونریز و خونخوار باشد. (برهان ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء).
-
ترت
لغتنامه دهخدا
ترت . [ ت َ ] (ص ) پریشان ، و مرت متتابع این است ، مثل دغل مغل و قریش و دریش مترادف این است . (شرفنامه ٔ منیری ) (آنندراج ). پراکنده . (اوبهی ). مغشوش و مخلوط. ممزوج . (ناظم الاطباء). بزیان آمده باشد یعنی تباه . (اوبهی ). رجوع به ترت و مرت شود.
-
رانجو
لغتنامه دهخدا
رانجو. (اِ) پروانه . (ناظم الاطباء) (از شعوری ج 2 ورق 14) : بشب آتش بعالم این چنین بوده دگر باره که بستد آتش میر مغل از موج رانجو را. شیخ آذری (از شعوری ).اما به این معنی در جای دیگر دیده نشد.
-
کمان گرهه
لغتنامه دهخدا
کمان گرهه . [ ک َ گ ُ رُ هََ / هَِ ] (اِ مرکب )کمان گروهه . (برهان ) (فرهنگ فارسی معین ) : یک نوبت مُغُل بچه ای کمان گرهه در دست به زاویه ٔ او درآمد و سنگی بر مرغکی انداخت ، زهگیر او از دست بیفتاد و غلطان به چاه افتاد. (تذکره ٔ دولتشاه ، ذیل ترجمه ٔ ...
-
مغالة
لغتنامه دهخدا
مغالة. [ م َ ل َ ] (ع اِ) آمیغ و دغلی و ناراستی و بدی که به حق کسی پیش دیگری گویند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). خیانت و غِش ّ. (اقرب الموارد). || (مص ) دروغ بربافتن و بد گفتن به حق کسی نزد سلطان یا عام است . مَغل . (منتهی الارب ) (از نا...
-
تغار دادن
لغتنامه دهخدا
تغار دادن . [ ت َ دَ ] (مص مرکب ) و در اصطلاح اتراک مغل تغار دادن مهمانی بزرگ و آش دادن است و آن را تغاره نیز گویند. (انجمن آرا) (آنندراج ). مهمانی بزرگ دادن و آش دادن . (ناظم الاطباء) : مدت پانزده روز لشکر به آن کثرت را تغار داده . (روضةالصفا یادداش...
-
گردون پایی
لغتنامه دهخدا
گردون پایی . [ گ َ ] (حامص مرکب ) مؤلف آنندراج نویسد: گردون پایی ، تبختر و خرام : بی نیازی ز بزرگی نتوان حاصل کردطی این ره نتوان کرد به گردون پایی . درویش واله هروی .خان آرزو میفرمایند در این نظر است بوجوه : اول آنکه این لفظ با گوش ما بسیار ناآشنا ا...
-
متقوم
لغتنامه دهخدا
متقوم . [ م ُ ت َ ق َوْ وِ ] (ع ص ) قیمت شده . (ناظم الاطباء). || قیمتی و گرانبها. (از فرهنگ فارسی معین ) : تا این غایت [ قریب ] به صد هزار دینار املاک نفیس و اسباب متقوم از دیهای معظم و مزارع مغل و باغهای پرنعمت و... بمجرد شبهتی که در نقل ملک بازنمو...