کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مغر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
مُقُر
لهجه و گویش تهرانی
اعتراف
-
جستوجو در متن
-
مغرة
لغتنامه دهخدا
مغرة. [ م ُ رَ ] (ع اِ) رنگ سرخ غیرخالص و سرخ تیره ٔ سپیدی آمیخته . (ناظم الاطباء).رنگی که به سرخی زند. (از اقرب الموارد). مَغَر. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به مغر شود.
-
طین ارمنی
لغتنامه دهخدا
طین ارمنی . [ ن ِ اَ م َ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) گِل ارمنی . سرد است در درجه ٔ اول و خشک است در دو درجه و ریشهاء امعاء را نیکو گرداند و راندن شکم را دفع کند و دمش خون را و سیلان منع کند و ریشهاء عفن راکه در دهان پدید آید چون سرکه بهم آمیخته شود و بک...
-
شتافتن
لغتنامه دهخدا
شتافتن . [ ش ِ ت َ ] (مص ) شتابیدن . عجله کردن . به شتاب رفتن . تیزی کردن در رفتن . تعجیل . تاختن .عجله . اِرقِداد. اِستِکارَة. اِعثیجاج . اِکراب . اِکعاب . اِنصاف . اِنکِداد. ایحاف . ایخاف . ایفاد. ایفاض .تَعَجﱡل . تَعجیل . تَقَهوُس . تَکَدﱡس . تَمَ...
-
حارث
لغتنامه دهخدا
حارث . [ رِ ] (اِخ )ابن عبداﷲبن وهب الأزدی النمری الدوسی . او محدثی نزیل فلسطین و بقولی صحابی است . ابن منده گوید که بخاری او را صحابی گفته است و باسنادی ضعیف از مغر بن عیاض بن حارث بن عبداﷲبن وهب دوسی روایت کند که حارث با پدر خود؛ از هفتاد تن وفد ق...
-
اسفیداج
لغتنامه دهخدا
اسفیداج . [ اِ ] (معرب ، اِ مرکب ) معرب سفیداب یا سفیدا، چه در کلمه ای که آخر آن الف باشد در حالت تعریب جیم زیاده کنند و در عرف آنرا سفیده ٔ کاشغری گویند. (غیاث ). اسفیذاج ، بالکسر؛ سپیده و معرّب آن است ، و آن خاکستر قلعی است و اسرب ، اذا شدّد علیه ا...
-
رفتن
لغتنامه دهخدا
رفتن . [ رَ ت َ ] (مص ) حرکت کردن . خود را حرکت دادن . (ناظم الاطباء). روان شدن از محلی به محل دیگر. (ازناظم الاطباء). خود را منتقل کردن از جایی به جایی . نقل کردن از نقطه ای به نقطه ٔ دیگر. راه رفتن . مشی . (یادداشت مؤلف ). مشی . (دهار) (ترجمان الق...