کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
معنبر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
معنبر
/mo'ambar/
معنی
چیزی که به عنبر و بوی خوش آغشته شده؛ عنبرین؛ عبیرآلوده.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
عنبرین، عنبرآمیز
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
معنبر
واژگان مترادف و متضاد
عنبرین، عنبرآمیز
-
معنبر
فرهنگ فارسی معین
(مُ عَ بَ) [ ع . ] (اِمف .) خوشبوی شده با عنبر.
-
معنبر
لغتنامه دهخدا
معنبر. [ م ُ عَم ْ ب َ ] (ع ص ) معطر. (آنندراج ). خوشبوی شده با عنبر. (ناظم الاطباء). عنبرین . به عنبر معطر کرده . عنبرآلوده . به عنبر خوشبو شده . مطلق خوشبوی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : چون بنشیند زمی معنبر جوشه گوید کایدون نماند جای نیوشه .منوچ...
-
معنبر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] mo'ambar چیزی که به عنبر و بوی خوش آغشته شده؛ عنبرین؛ عبیرآلوده.
-
واژههای مشابه
-
گنبد معنبر
لغتنامه دهخدا
گنبد معنبر. [ گُم ْ ب َ دِ م ُ عَم ْ ب َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) موی سر معشوق را میگویند، اگرچه موی را به گنبد مناسبتی نیست اما وقتی این تشبیه را می توان کردکه معشوق سر برهنه کرده باشد. (برهان ) (آنندراج ).
-
هلال معنبر
لغتنامه دهخدا
هلال معنبر. [ هَِ ل ِ م ُ عَم ْ ب َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از ابروی محبوب و معشوق باشد. (برهان ).
-
معنبر ساختن
لغتنامه دهخدا
معنبر ساختن . [ م ُ عَم ْ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) عنبرآلود کردن . به عنبر آغشتن . خوشبو کردن : خاک مجلس بود خاقانی به بوی جرعه ای هم به بوی جرعه فرقش را معنبر ساختم .خاقانی .
-
معنبر شدن
لغتنامه دهخدا
معنبر شدن .[ م ُ عَم ْ ب َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) به عنبر آغشته شدن .عنبر آلوده شدن . معطر گشتن . خوشبو شدن : نوک کلک از شرح خلق او معنبر می شودصدر شرع از فر جاه او مزین آمده ست . جمال الدین عبدالرزاق .معنبر شد از گرد او صیدگاه .نظامی .
-
جستوجو در متن
-
اپار
فرهنگ فارسی معین
( اِ) ( اِ.) آویشن کوهی ، ریحان معنبر و خوشبو.
-
عقائص
لغتنامه دهخدا
عقائص . [ ع َ ءِ ] (ع اِ) عقایص . ج ِ عَقیصَة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). مویهای بافته و تاب داده . (آنندراج ). رجوع به عقیصة شود : معنبر ذوائب معقد عقائص مسلسل غدایر سجنجل ترائب .حسن متکلم .
-
فخرالدین
لغتنامه دهخدا
فخرالدین . [ ف َ رُدْ دی ] (اِخ ) فتح اﷲ. از شعرای قرن هشتم هجری و برادر حمداﷲ مستوفی است . حمداﷲ مستوفی گوید: فخرالدین فتح اﷲ برادرم غزلیات نیکو دارد، و در مجابات اوحدی گفته :صد گره باز بر آن زلف معنبر زده بودعالمی را چو سر زلف به هم برزده بوددر چمن...
-
عطرافشان
لغتنامه دهخدا
عطرافشان . [ ع ِ اَ ] (نف مرکب ) عطرپراکننده . || (حامص مرکب ) افشاندن عطر. بوی خوش پراکنی . عطرافشانی . عطر پراکندن . (از آنندراج ). عطر افشاندن : ز عطرافشان این باکوره ٔ غیب معنبر شد جهان را دامن و جیب .میرخسرو (از آنندراج ).
-
سیماب آتشین
لغتنامه دهخدا
سیماب آتشین . [ ب ِ ت َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از آفتاب عالمتاب است و سیماب آتشی هم میگویند. (برهان ). آفتاب . (فرهنگ رشیدی ) (آنندراج ) : چون آه عاشق آمد بر آتشین معنبرسیماب آتشین زد در بادبان اخضر. خاقانی .- سیماب آتشین سر ؛ سیماب آتشین اس...