کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
معلق گرداندن روابط پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
معلق زدن
لغتنامه دهخدا
معلق زدن . [ م ُ ع َل ْ ل َ زَ دَ ] (مص مرکب ) حرکت کردن داربازان و بازیگران به وضعی که واژگون گشته به سرعت باز راست شوند چنانکه کبوتران کنند، به هندی کَلا بازی نیز گویند. (از آنندراج ) (از غیاث ). خود را از زمین بلند کردن و در هوا چرخ خوردن و سپس به...
-
معلق شدن
لغتنامه دهخدا
معلق شدن . [ م ُ ع َل ْ ل َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) آویخته شدن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || برکنار شدن موقت عضوی از اعضای ادارات دولتی از خدمت تا پس از رسیدگی به اتهام وی مجازات شده یا به کار خویش باز گردد. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
-
معلق کردن
لغتنامه دهخدا
معلق کردن . [ م ُ ع َل ْ ل َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) آویختن . آویزان کردن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || منوط کردن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). وابسته کردن کاری رابه چیزی یا عملی . و رجوع به معلق شود. || عضوی از اعضای ادارات دولتی را موقتاً از خدمت ...
-
معلق کشیدن
لغتنامه دهخدا
معلق کشیدن . [ م ُ ع َل ْ ل َ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) نوعی از ورزش کشتی که سر بر زمین گذاشته آن طرف غلطیدن باشد به هندی کلابازی گویند. (غیاث ). نوعی از ورزش کشتی گیران که کله را بر زمین گذاشته به آن طرف غلطیدن باشد. معلق گرفتن . (آنندراج ). معلق زد...
-
معلق گشتن
لغتنامه دهخدا
معلق گشتن . [ م ُ ع َل ْ ل َ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) معلق شدن . آویخته شدن . آویزان شدن : ابلیس برید از آن علاقت کو گشت به دامنش معلق . ناصرخسرو.و رجوع به معلق شدن شود.
-
معلق زن
لغتنامه دهخدا
معلق زن . [ م ُ ع َل ْ ل َ زَ ] (نف مرکب ) آنکه معلق می زند و چرخ می زند. (ناظم الاطباء). || کنایه از بازیگر و رقاص . (برهان ) (از ناظم الاطباء). دارباز و بازیگر و رقاص . (غیاث ). طایفه ای از بازیگران که سر را به جای قدم نهاده جست می زنند... و از موا...
-
معلق زنان
لغتنامه دهخدا
معلق زنان . [ م ُ ع َل ْ ل َ زَ ] (نف مرکب ، ق مرکب ) در حال معلق زدن . در حال رقص و بازی و شادمانی : دوش معلق زنان کبوتر دولت آمد و اقبال نامه زیر پر آورد. خاقانی .چو هندوی بازیگر گرم خیزمعلق زنان هندوی تیغ تیز.نظامی .دوش میگفت جانم کی سپهر معظّم بس...
-
اجل معلق
لغتنامه دهخدا
اجل معلق .[ اَ ج َ ل ِ م ُ ع َل ْ ل َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) مرگ ناگهانی : مثل اجل معلق . رجوع به امثال و حکم شود.
-
باغهای معلق
لغتنامه دهخدا
باغهای معلق . [ ی ِ م ُ ع َ ل ل َ ] (اِخ ) حدائق معلقه . نام باغهایی که بخت النصر پادشاه معروف بابل برای زن خود آمی تیس دختر هووخشتر شاه ماد ساخت . (ایران باستان ج 2 ص 1588). و آن یکی از عجایب سبعه ٔ عالم محسوب است . رجوع به بابل و همچنین رجوع به حدا...
-
بید معلق
لغتنامه دهخدا
بید معلق . [ دِ م ُ ع َل ْ ل َ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) بید مجنون . بید نگون . بید موله . (یادداشت مؤلف ). نوعی از درخت بید که شاخهای تازه و جدید آن نازک و معکوس قرار میگیرد و دارای ماده ٔ «سالیسین » است . (گیاه شناسی گل گلاب ص 297). رجوع به بید و ب...
-
خاک معلق
لغتنامه دهخدا
خاک معلق . [ ک ِ م ُ ع َل ْ ل َ ](ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خاک مطبق . کره ٔ زمین . (برهان قاطع) (انجمن آرای ناصری ). رجوع به خاک مطبق شود.
-
معلق صحفي
دیکشنری عربی به فارسی
مقاله نويس
-
امر معلق
دیکشنری فارسی به عربی
بانتظار
-
معلق زدن
دیکشنری فارسی به عربی
شقلبة
-
معلق خوردن
دیکشنری فارسی به عربی
سقطة