کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
معد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
معد
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: معدّ] [قدیمی] mo'ad[d] ۱. آمادهشده.۲. شمردهشده.
-
معد
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: معدّ] [قدیمی] mo'ed[d] آمادهکننده؛ مهیاکننده.
-
واژههای مشابه
-
باغ معد
لغتنامه دهخدا
باغ معد. [ ] (اِخ ) نام آبادی ازطسوج ساوه از طسوج جبل [ قم ] . (تاریخ قم ص 118).
-
واژههای همآوا
-
ماد
لغتنامه دهخدا
ماد. (اِ) مخفف مادر است که عربان والده و ام گویند. (برهان ). مخفف مادر است که «راء» حذف شده و گاه دال را حذف کنند ومار گویند یعنی مادر. (انجمن آرا) (آنندراج ). مادر. (از ناظم الاطباء). مادر.مادندر. (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به مادر شود.
-
ماد
لغتنامه دهخدا
ماد. (اِخ ) دولت ماد. پادشاهی ماد. سلسله ٔ پادشاهی ایرانی که قوم ماد آنرا در سال 705 ق .م . در ناحیه ٔ مادتشکیل داد. قبایل مختلف ماد در برابر تجاوزهای پی درپی پادشاهان آشور و از آنجمله وادانیراری سوم ، شلم نصر دوم ، شمسی اداد، تیگلات پالسر چهارم ، سا...
-
ماد
لغتنامه دهخدا
ماد. (اِخ ) مسکن قوم ماد. همین کلمه است که در پهلوی وپارسی (و نیز در تعریب ) «ماه » شده . بیرونی در کتاب الجماهر ص 205 نوشته : «ماه » عبارت است از زمین جبل و «ماهین » عبارتند از ماه بصره که دینور باشد و ماه کوفه که نهاوند باشد و اغلب بآن دو «ماه سبذا...
-
ماد
لغتنامه دهخدا
ماد. (اِخ ) نام قومی است آریایی ایرانی نژاد که در ابتدای قرن هفتم یاآخر قرن هشتم قبل از میلاد مسیح دولت ماد را تأسیس کردند و نخستین پادشاه این قوم دیوکس (708-655 ق .م ) و آخرین پادشاه آسیتاگس (584-550 ق .م ) است . این سلسله به دست کورش هخامنشی منقرض...
-
جستوجو در متن
-
آل نصره
لغتنامه دهخدا
آل نصره . [ ل ِ ؟ ] (اِخ ) رجوع به معد شود.
-
معدة
لغتنامه دهخدا
معدة. [ م ُ ع ِدْ دَ ] (ع ص ) تأنیث مُعِدّ. رجوع به معد شود. || (اصطلاح فلسفی ) رجوع به ترکیب علل معده ذیل علل و معدات شود.
-
مهیا
واژگان مترادف و متضاد
آماده، تهیه، حاضر، سازمند، فراهم، مستعد، معد، بسیجیده ≠ نامهیا
-
آماده کرده
لغتنامه دهخدا
آماده کرده . [ دَ / دِ ک َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) ساخته . مُعَدّ.
-
لخمیون
لغتنامه دهخدا
لخمیون . [ل َ می یو ] (اِخ ) رجوع به معد و معدبن عدنان شود.
-
خثعم
لغتنامه دهخدا
خثعم . [ خ َ ع َ ] (اِخ ) پدر قبیله ای از معد است . (از متن اللغة).