کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
معجر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
گهرتاب
لغتنامه دهخدا
گهرتاب . [ گ ُ هََ ] (نف مرکب ) مخفف گوهرتاب : تا سپهر از ستارگان بر سرشب گهرتاب معجر اندازد. خاقانی .رجوع به گوهرتاب شود.
-
مقصوره
واژگان مترادف و متضاد
۱. چارقد، حجاب، روپوش، روسری، سرانداز، معجر، مقنعه، نقاب ۲. ایوانکوچک، خانهکوچک
-
قیرینه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به قیر) [معرب. فارسی] ‹قیرین› [قدیمی] qirine به رنگ قیر؛ سیاه؛ تیرهرنگ: ◻︎ شبی گیسو فروهشته به دامن / پلاسینمعجر و قیرینهگرزن (منوچهری: ۸۶).
-
سربرهنه
لغتنامه دهخدا
سربرهنه . [س َ ب ِ رَ ن َ / ن ِ ] (ص مرکب ) آنکه سر او برهنه و بدون پوشش باشد. بی کلاه . بی معجر. که سرش پوشیده نیست .
-
متخمر
لغتنامه دهخدا
متخمر. [ م ُ ت َ خ َم ْ م ِ ] (ع ص ) زن معجر پوشیده . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). و رجوع به تخمر شود.
-
خمر
لغتنامه دهخدا
خمر. [ خ ِ م ِرر ] (ع اِ) معجر زنان . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
-
اختمار
لغتنامه دهخدا
اختمار. [ اِ ت ِ ](ع مص ) خمیر شدن . || خمیر کردن . || برآمدن آرد سرشته . || معجر پوشیدن . معجر برافکندن . خِمار بر سر افکندن . خِمار پوشیدن زن .سرپوش افکندن . (زوزنی ). مقنعه بر سر افکندن . || رسیده شدن می و جوش زدن آن . (منتهی الارب ). || بگردیدن ب...
-
عرموی
لغتنامه دهخدا
عرموی . [ ] (ع اِ) دزی در فرهنگ آرد که باید نام نوعی پارچه باشد، و گوید ریشه ٔ آن معلوم نشده است و شاهد ذیل را نیز نقل کرده : و علی رأسها معجر عرموی مسبل علی وجهها.
-
سیداره
لغتنامه دهخدا
سیداره . [ رَ ] (ع اِ) معجر زنان که زیر مقنعه اندازند تا مقنعه چرکین نشود. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || سربند. (منتهی الارب ).
-
قیرینه
لغتنامه دهخدا
قیرینه . [ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ) منسوب به قیر. قیرین . || سیه فام : شبی گیسو فروهشته به دامن پلاسین معجر و قیرینه گرزن .منوچهری .
-
اعتجار
لغتنامه دهخدا
اعتجار. [ اِ ت ِ ](ع مص ) معجر افکندن بر سر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). معجر پوشیدن زن . (از اقرب الموارد). معجر برافکندن زن . (تاج المصادر بیهقی ). || دستار بی زیر حنک بستن . (منتهی الارب ) (آنندراج )(ناظم الاطباء). عمامه بستن بدون...
-
سقاع
لغتنامه دهخدا
سقاع . [ س ِ ] (ع اِ) خرقه که در زیر معجر افکنند تامعجر ریمناک نگردد. (منتهی الارب ). || چیزی که بینی ناقه را بدان استوار کنند. || روی بند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). رجوع به صقاع شود.
-
صوقعه
لغتنامه دهخدا
صوقعه . [ ص َ ق َ ع َ ] (ع اِ) عمامه . || خرقه ای که زنان زیر معجر اندازند تا چرک نگیرد. || سخت جای حرب . || جای روغن از اشکنه . || میان سر و جای سپیدی آن . || (مص ) بر سر کسی زدن یا زدن او را. (منتهی الارب ).
-
واشام
لغتنامه دهخدا
واشام . (اِ) معجر. مقنعه . واشامه . باشام . باشامه . روپاک . سرانداز : چو پران شد ز پرده جست بر بام ربودش باد از سر لعل واشام . (ویس و رامین ).رجوع به واشامه شود.
-
جلباب
لغتنامه دهخدا
جلباب . [ ج ِ ](ع اِ) پیراهن و چادر زنان . || معجر یا چادری که زنان لباس خود را از بالا بپوشند. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || دانه ٔ خلر. (منتهی الارب ). ج ، جلابیب . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).