کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
معتمدعلیه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
معتمدعلیه
/mo'tamadon'ala(e)yh/
معنی
مورد اعتماد؛ قابل اطمینان.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
معتمدعلیه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی: معتمدٌعلَیه] [قدیمی] mo'tamadon'ala(e)yh مورد اعتماد؛ قابل اطمینان.
-
واژههای همآوا
-
معتمد علیه
لغتنامه دهخدا
معتمد علیه . [ م ُ ت َ م َ دُن ْ ع َ ل َی ْه ْ ] (ع ص مرکب ) آنکه بروی در چیزی اعتماد می کنند. صادق و امین و بادیانت و درست و راست . (ناظم الاطباء). مورد اعتماد. مورد اطمینان : تا به اوج ارادت برسید و مقرب حضرت سلطان و مشارالیه و معتمد علیه گشت . (گل...
-
جستوجو در متن
-
ولیچه
لغتنامه دهخدا
ولیچه . [ وَ چ َ / چ ِ ] (اِ) دوست خالص و برگزیده و معتمدعلیه . (از آنندراج ). رجوع به ولیجه شود.
-
صیدق
لغتنامه دهخدا
صیدق . [ ص َ دَ ] (ع ص ، اِ) امانت دارو معتمدعلیه . || پادشاه . (منتهی الارب ).
-
اسطمة
لغتنامه دهخدا
اسطمة. [ اُ طُم ْ م َ ] (ع اِ) اصطمة. میان چیزی : اسطمةالقوم ؛ میانه ٔ قوم ، و اشرف و بهتر ایشان . || فراهم آمدنگاه مردمان و معتمدعلیه ایشان . (منتهی الارب ). || میانه ٔ دریا. اسطم .
-
ولیجة
لغتنامه دهخدا
ولیجة. [ وَ ج َ ] (ع اِ) نهانی مرد و خاصه و برگزیده ٔ آن ، یا معتمدعلیه آن از غیر اهل وی . (منتهی الارب ).خاصه و بطانه ٔ تو از مردم ، کسی که بر او اعتماد داری از غیر اهل خود. (آنندراج ) (اقرب الموارد). دوست خالص . (مهذب الاسماء) (ترجمان علامه ٔ جرجان...
-
فقاهت
لغتنامه دهخدا
فقاهت . [ ف َ هََ ] (ع مص ) فقاهة. فقیه گردیدن . (منتهی الارب ) (مصادر اللغه ٔ زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). دانستن علم دین و فقاهت اخص از فقه است ، چه فقه مطلق دانش است . (یادداشت مؤلف ) : به علم و فقاهت معتمدعلیه بود. (تاریخ قم ). || دانستن چیزی ر...
-
ابن ماکولا
لغتنامه دهخدا
ابن ماکولا. [ اِ ن ُ ] (اِخ ) ابونصر علی بن هبةاﷲبن علی بن جعفربن علکان ، از نسل ابودلف قاسم بن عیسی عجلی . اصل او از جرفادقان یکی از اعمال اصفهان است . پدراو ابوالقاسم هبةاﷲ وزارت امام قائم بامراﷲ داشت و عم ّ او ابوعبداﷲ حسن بن علی قاضی بغداد بود. ع...
-
ابوبشر
لغتنامه دهخدا
ابوبشر. [ اَ بو ب ِ ] (اِخ ) متّی بن یونس نصرانی نسطوری دیرُقنّی . از پیروان طریقه ٔ مرماری . او شاگرد قویری و ابی احمدبن کرنیب و روفیل و بنیامین است . معاصر الراضی باﷲ عباسی و از اجله ٔ نَقله است و ریاست منطقیین زمان او بدو منتهی شود. ابوبشر مدتی در...
-
اجتماع
لغتنامه دهخدا
اجتماع . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) اجدماع . (منتهی الارب ). گرد آمدن . تجمع. اجماع . فاهم آمدن . (زوزنی ). تألف . ائتلاف . احتفال . انجمن شدن . فراهم آمدن . (تاج المصادر) (منتهی الارب ) : چون فیروزان بن الحسن خبر اجتماع و اتفاق ایشان بشنید از جرجان روی بمح...
-
امین
لغتنامه دهخدا
امین . [ اَ ] (ع ص ) امانت دار. (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ) (مؤید الفضلاء). زنهاردار. (فرهنگ فارسی معین ). قفان . (منتهی الارب ، ذیل ق ف ن ). قبان . (منتهی الارب ، ذیل ق ب ن ). مقابل خائن ، زنهارخوار. (یادداشت مؤلف ) : طالب و صابر و بر سر دل خویش...
-
حسن
لغتنامه دهخدا
حسن . [ ح َ س َ ] (ع اِ) (حدیث ...) در اصطلاح علم درایت نوعی از احادیث به این لقب شناخته شود. آملی گوید: و حسن آن است که در اسناد آن تهمتی نباشد،و شاذ نبود... و بعضی از متأخران گفتند: حسن آن است که در او ضعفی غیرمحتمل نباشد. و صلاحیت آن داشته باشد ک...
-
حزقیل
لغتنامه دهخدا
حزقیل . [ ح ِ ] (اِخ ) حزقیال . حزقل (بمعنی قوت اﷲ میباشد). و او پسر بوزی کاهن بود که در یهودیه متولد گردید و هم در آنجا ایام طفولیت خود را بسر برده در سال 598 ق . م . بخت النصر او را اسیرکرده با یهویاکین شهریار یهودا در اراضی کلدانیان در کنار نهر خا...