کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
معاینه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
معاینه
/mo'āyene/
معنی
۱. (پزشکی) بررسی بدن برای تشخیص بیماری.
۲. (قید) [عامیانه] دقیقاً؛ کاملاً.
۳. (تصوف) کشف و شهود.
۴. [قدیمی] دیدن؛ مشاهده.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. امتحان، بازبینی، بازدید، بررسی
۲. مشاهده، بررسی (وضعبیمار)
فعل
بن گذشته: معاینه کرد
بن حال: معاینه کن
دیکشنری
examination, overhaul
-
جستوجوی دقیق
-
معاینه
واژگان مترادف و متضاد
۱. امتحان، بازبینی، بازدید، بررسی ۲. مشاهده، بررسی (وضعبیمار)
-
معاینه
فرهنگ فارسی معین
(مُ یَ نَ یا یِ نِ) [ ع . معاینة ] 1 - (مص م .) با چشم دیدن . 2 - بررسی و دقت کردن در وضع مریض .
-
معاینه
لغتنامه دهخدا
معاینه . [ م ُ ی َ ن َ / ی ِ ن ِ ] (از ع ، اِمص ) به چشم دیدن . رویاروی دیدن چیزی را. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و از آن شرح کردن نباید که به معاینه حالت و حشمت ... دیده آمده است . (تاریخ بیهقی ). به نظاره ایستاده بودم و آنچه گویم از معاینه گویم ....
-
معاینه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: معایَنَة] mo'āyene ۱. (پزشکی) بررسی بدن برای تشخیص بیماری.۲. (قید) [عامیانه] دقیقاً؛ کاملاً.۳. (تصوف) کشف و شهود.۴. [قدیمی] دیدن؛ مشاهده.
-
معاینه
دیکشنری فارسی به عربی
امتحان , تفتيش , فحص
-
واژههای مشابه
-
معاینة
لغتنامه دهخدا
معاینة. [ م ُ ی َ ن َ ] (ع مص ) رویاروی چیزی را دیدن . (تاج المصادر بیهقی ) (المصادرزوزنی ). دیدن به چشم . (منتهی الارب ) (آنندراج ). به چشم دیدن . عِیان . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به معاینه شود. - امثال :لیس الخبر کلمعاینة. (حدیث )....
-
معاینه شدن
واژگان مترادف و متضاد
۱. بررسی شدن، آزمایش شدن ۲. چک شدن
-
معاینه کردن
لغتنامه دهخدا
معاینه کردن . [ م ُ ی َ ن َ / ی ِ ن ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) به چشم دیدن . با دقت به بررسی چیزی پرداختن . || بررسی و دقت کردن طبیب در وضع بیمار برای تشخیص بیماری او. و رجوع به معاینه شود.
-
معاینه گردیدن
لغتنامه دهخدا
معاینه گردیدن . [ م ُ ی َ ن َ / ی ِ ن ِ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) دیده شدن به چشم . به رأی العین دیده شدن : این سخن در سمع قبول من نیاید مگر اینکه معاینه گردد. (گلستان ).
-
معاینه عمومی
دیکشنری فارسی به عربی
فحص
-
معاینه کردن
دیکشنری فارسی به عربی
افحص
-
otoscopic examination
معاینه با گوشبین
واژههای مصوّب فرهنگستان
[شنواییشناسی] ← گوشنگری
-
جستوجو در متن
-
checkups
دیکشنری انگلیسی به فارسی
بازرسی ها، معاینه، معاینه عمومی، بازرسی کلی