کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
معاً پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
rectums
دیکشنری انگلیسی به فارسی
رکتوم، مقعد، راست روده، معا مستقیم
-
recta
دیکشنری انگلیسی به فارسی
راستی، مقعد، راست روده، معا مستقیم
-
قمص
لغتنامه دهخدا
قمص . [ ق َ ] (ع مص ) برجستن اسب و جز آن و برداشتن دو دست را معاً و بنهادن هر دو را معاً. (منتهی الارب ). برسکیزیدن . (تاج المصادر) (از اقرب الموارد). || درکشیده شدن پی اسب . (منتهی الارب ). || برجهانیدن دریا کشتی را به موج و بسیار جنبش دادن . (از اق...
-
مع
لغتنامه دهخدا
مع. [ م َع ع ] (ع مص ) گداخته شدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد)؛ مع هذاالشحم و غیره معاً؛ گداخته شد این پیه و جز آن . (ناظم الاطباء).
-
غرز
لغتنامه دهخدا
غرز. [ غ ُرْ رَ ] (ع ص ، اِ) ج ِ غارز به معنی شتر ماده ٔ کم شیر. و در قول قطامی که گوید: «حوالب غُرَّزاً و معا جیاعاً» مقصود وی از غرز شترانی است که شیر آنها قطع شود. (از اقرب الموارد).
-
چاشنی زدن
لغتنامه دهخدا
چاشنی زدن . [ زَ دَ ] (مص مرکب ) چیزی از ترشی یا شیرینی در طعام ریختن تا طعم میخوش آرد. ترش و شیرینی معاً به خورش زدن چون سرکه و قند یا آب لیمو و قند و مانند آن .
-
اقاوم
لغتنامه دهخدا
اقاوم . [ اَ وِ ] (ع اِ) جج ِ قَوم بمعنی گروه مردان و زنان معاً یا بخصوص گروه مردان . (آنندراج )(منتهی الارب ) (اقرب الموارد). قوم . اقوام . اقاوم .
-
قماص
لغتنامه دهخدا
قماص . [ ق ِ ] (ع مص ) برجستن اسب و جز آن و برداشتن هر دو دست را معاً و بنهادن هر دو را معاً. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). ما بالعیر من قماص ؛ ای وثوب . و این مثل است برای ضعیف و ناتوانی که حرکت نتواند کرد و کسی که پس از عزت خوار و زبون گردد. (اقرب...
-
زنین
لغتنامه دهخدا
زنین . [ زَ ] (ع ص ) آنکه او را کمیز به شتاب گرفته باشد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). و منه الحدیث : لایصلین احدکم و هو زنین ؛ ای حاقن . قیل و هو من یدفع الاخبثین معاً. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). هر آنکس که بول و غایط را با هم دفع کند.
-
وسیقة
لغتنامه دهخدا
وسیقة. [ وَ ق َ ] (ع اِ) گله ٔ شتران هم سفر، و این در شتر مانند رفقه است در انسان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). فاذا سرقت طردت معاً، مأخوذ من قولهم : وسق الابل ؛ اذا طرد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). اشتر که دزدان بران...
-
تب مشارکه
لغتنامه دهخدا
تب مشارکه . [ ت َ ب ِ م ُ رِ ک َ / ک ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) حمی مشارکه . آن است که دو تب معاً ظاهر شود. مثلاً تب سرخچه با غب دائره یا بلغمی دائره جمع شود. (بحر الجواهر). رجوع به تب و دیگر ترکیبهای آن شود.
-
دوسرا
لغتنامه دهخدا
دوسرا. [ دُ س َ ] (اِ مرکب ) دو جهان . دودنیا. دوعالم .دوگیتی . عبارت از این جهان و آن جهان که عالم آخرت است معاً. (آنندراج ). دارین . (دهار). دنیا و آخرت . دنیا و عقبی . این عالم و آن عالم . (یادداشت مؤلف ).- خواجه ٔ دوسرا ؛ لقب حضرت رسول (ص ). (یا...
-
شبوب
لغتنامه دهخدا
شبوب . [ ش ُ ] (ع مص ) برافروختن آتش . (از اقرب الموارد). || رشد و نموکردن . بالیدن . (از اقرب الموارد). || دو دست خود را بلند کردن اسب . (از اقرب الموارد): شَب َّ الفَرَس ُ شِباباً و شَبیباً و شُبوباً؛ نشاط کرد اسب و آن برداشتن هر دو دست باشد معاً. ...
-
باهم آمدن
لغتنامه دهخدا
باهم آمدن . [ هََ م َ دَ ] (مص مرکب ) همراه آمدن . معاً آمدن . به اتفاق هم آمدن . (ناظم الاطباء). انضمام . تقلص . احلاب . (تاج المصادر بیهقی ). در صحبت یکدیگر فرارسیدن . || متحد شدن . به یک جا جمع شدن : نبینی که چون باهم آیند مورز شیران جنگی برآرند ش...
-
مع
لغتنامه دهخدا
مع. [ م َ ع َ ] (ع حرف اضافه ) وا. (ترجمان القرآن ). به معنی با، و آن اسم است زیرا تنوین می پذیرد و حرف جر بر آن داخل می شود و ساکن می گرددچنانکه گویند جاؤا معاً. و یا حرف خفض است و یا کلمه ای است که چیزی را به چیز دیگر ضمیمه می کند و اصل آن «معاً» ...