کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
معاون پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
معاون
/mo'āven/
معنی
۱. دستیار.
۲. (صفت) کمککننده؛ یاریکننده.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
پیشکار، دستیار، کمک، مباشر، مددکار، ممد، ناظم، نایب، همدست، یار، یاور
برابر فارسی
دستیار، کاریار، یاور
دیکشنری
adjutant, aid, aide, assistant, deputy, lieutenant, second in command, surrogate, under, under-, vice-
-
جستوجوی دقیق
-
معاون
واژگان مترادف و متضاد
پیشکار، دستیار، کمک، مباشر، مددکار، ممد، ناظم، نایب، همدست، یار، یاور
-
معاون
فرهنگ واژههای سره
دستیار، کاریار، یاور
-
معاون
فرهنگ فارسی معین
(مُ وِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - یاری کننده . 2 - کسی که مقامش در وزارتخانه یا اداره پس از وزیر یا رییس است .
-
معاون
لغتنامه دهخدا
معاون . [ ] (ع اِ) گویا جمع چیزی است مانند معونة یا غیرآن : کان ابی [ ای ابوالعتاهیه ] لایفارق الرشید فی سفر و لاحضر الا فی طریق الحج و کان یجری علیه فی کل سنه ٔ خمسین الف درهم سوی الجوائز و المعاون (الاغانی 3:153، یادداشت های قزوینی ج 7 ص 108).- دیو...
-
معاون
لغتنامه دهخدا
معاون . [ م ُ وِ ] (ع ص ) یاری کننده . دستگیر و مددگار و معین و یاور. (ناظم الاطباء). یاری گر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).- معاون جرم ؛ آن که محرک عامل اصلی جرم (مباشر فعل جرم ) است و یا با علم در تهیه ٔ مقدمات یا در لواحق جرم کمک و تسهیل در اجرای ...
-
معاون
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] mo'āven ۱. دستیار.۲. (صفت) کمککننده؛ یاریکننده.
-
معاون
دیکشنری فارسی به عربی
کاهن , مساعد , ملحق
-
واژههای مشابه
-
assistant track foreman, sub-foreman, leadman 2
معاون خط ناحیه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل ریلی] شخصی که به رئیس خط ناحیه کمک میکند و در غیاب او وظایفش را نیز انجام میدهد
-
شریک یا معاون جرم
دیکشنری فارسی به عربی
متواطي
-
واژههای همآوا
-
ماعون
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] mā'un صدوهفتمین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۷ آیه؛ ٲرٲیت الذی.
-
ماعون
فرهنگ فارسی معین
[ ع . ] (اِ.) 1 - آن چه که از آن کمک جویند و سود برند. 2 - اسباب خانه مانند دیگ و تابه و غیره . 3 - معروف . 4 - زکات . 5 - طاعت . 6 - باران . 7 - آب .
-
ماعون
لغتنامه دهخدا
ماعون . (اِخ ) سوره ٔ صد و هفتمین از قرآن کریم ، مکیه و آن هفت آیت است ، پس از قریش و پیش از کوثر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
-
ماعون
لغتنامه دهخدا
ماعون . (ع اِ) نیکویی و احسان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). نیکویی . (از اقرب الموارد). || باران . || آب . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || هرچه بدان سودی ونفعی باشد و همدیگر را عاریت دهند مانند تبر و تیشه و دیگ و دلو و جز آن و ...