کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مظلمة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
ستم
واژگان مترادف و متضاد
آزار، اجحاف، ایذا، بغی، بیداد، بیدادگری، تطاول، تعدی، جبر، جفا، جور، حیف، ظلم، مظلمه ≠ مهر
-
ظلامه
فرهنگ فارسی معین
(ظُ مَ یا مِ) [ ع . ظلامة ~] 1 - (اِمص .) دادخواهی ، مظلمه . 2 - (اِ.) آن چه به زور ستانده شود. 2 - ستم ، ظلم .
-
دجوج
لغتنامه دهخدا
دجوج . [ دَ ] (ع ص ) تاریک : لیلة دجوج ؛ مظلمة. (معجم البلدان ذیل دجوج ).
-
ظلامة
لغتنامه دهخدا
ظلامة. [ ظُ م َ ] (ع اِمص ) داد. مظلمة. دادخواهی . || ستم کردن . || (اِ) آنچه به زور ستده باشند. || ستم . ظُلم . ج ، ظلمات . (مهذب الاسماء).
-
ظلم
واژگان مترادف و متضاد
آزار، اجحاف، اعتساف، بغی، بیدادگری، بیداد، تطاول، تعدی، جبر، جفا، جفا، جور، ستم، ستمگری، غدر، مظلمه ≠ مهر
-
مظلمت
لغتنامه دهخدا
مظلمت . [ م َ ل ِ م َ ] (ع اِمص ) مظلمة : هر کسی را که مظلمتی است بباید آمد و بی حشمت سخن خویش گفت . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 36).
-
شکایت نامه
لغتنامه دهخدا
شکایت نامه . [ ش ِ ی َ م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) ورقه ای که حاکی از شکایت و دادخواهی باشد. تظلم نامه . (فرهنگ فارسی معین ). شکوائیه . دادخواست : در این موضع از مظلمه و شکایت نامه از خلاصه ٔ معانی او بر وجه اختصار بعضی یاد کردم . (ترجمه ٔ تاریخ قم ص 182)...
-
منقبه
لغتنامه دهخدا
منقبه . [ م َق َ ب َ / ب ِ ] (از ع ، اِ) منقبة. منقبت : به گاه منقبه چون خانه ٔ براهیم است به وقت مظلمه چون قبه ٔ سلیمان است .عبدالواسع جبلی (دیوان چ صفاج 1 ص 63).اخلاص و صدق و منقبه داریم و خود نداشت غدر و نفاق و منقصه تا خاندان ماست . خاقانی .رجوع ...
-
دادخواهی
لغتنامه دهخدا
دادخواهی . [ خوا / خا ](حامص مرکب ) عمل دادخواه . تظلم . شکوه . رفع قصه . برداشت قصه . گزارش . ظلامه .مظلمه . تظلم و شکایت مظلوم از ظالم و درخواست دفع ظلم . (ناظم الاطباء) : از آن دادخواهی هراسان شده بر او دانش آموزی آسان شده .نظامی .
-
ذومرخ
لغتنامه دهخدا
ذومرخ . [ م َ رَ ] (اِخ ) وادیی است بحجاز. حطیئة گوید:ماذا تقول لافراخ بذی مرخ حمرا الحواصل لاماء و لاشجرالقیت کاسبهم فی قعر مظلمةفاغفر علیک سلام اﷲ یا عمر. (المرصع).|| بیابانی به یمن . رجوع به ذوالمرخ شود. (المرصع). || وادیی است بسیار درخت نزدیک فدک...
-
رد مظالم
لغتنامه دهخدا
رد مظالم . [ رَدْ دِ م َ ل ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) رد مظلمه . در اصطلاح فقه ، مالی که کسی به حاکم شرع دهد بابت دین یا دیونی که بر ذمّه دارد و داین آن معلوم نیست ، خواه داین آن شرع باشدو خواه عامه ٔ مردم ، غالباً این اصطلاح به دیونی اطلاق می شود ...
-
اعتداء
لغتنامه دهخدا
اعتداء. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) ستم کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). بیداد کردن . (المصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). ظلم . ستم . تجاوز از حق و عدل . (یادداشت بخط مؤلف ). || از حد درگذشتن . (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ) (ترجمان القرآن تهذیب ع...
-
خوان نهادن
لغتنامه دهخدا
خوان نهادن . [ خوا / خا ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) سفره انداختن . کنایه از مهمانی و بار عام دادن . (یادداشت بخط مؤلف ) : نه هرکه نان دهد حاتم طی است و نه هرکه خوان نهد صاحب ری . (مقامات حمیدی ).اندرآ و دیگران را هم بخوان کاندر آتش شاه بنهاده ست خوان ...
-
ظلمانی
لغتنامه دهخدا
ظلمانی . [ ظُ ] (ع ص ) تار. تاری . تاریک . مُظلم . مُظلمة. تیره : همه درذات انسان هست حاصل گِلش ظلمانی و نورانیش دل . ناصرخسرو.صبح جهان افروز... کله ٔ ظلمانی از پیش برداشت . (کلیله و دمنه ). آن روز جوانان لشکر چالش میکردند تا بساط ظلمانی شب گسترده شد...
-
مظالم
لغتنامه دهخدا
مظالم . [ م َ ل ِ ] (ع اِ) ستم ها. این جمع مَظلِمة به معنی ستم باشد. (آنندراج ) (غیاث ). ستم و زبردستی و ستمگری . (ناظم الاطباء) : خطا بین که بر دست ظالم برفت جهان ماند و او بر مظالم برفت . سعدی .- رد مظالم ؛ مالی که به فقیه یا مرجع تقلید یا مجاز از...