کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مصلحت بین پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
صلاح و مصلحت
فرهنگ گنجواژه
مشورت، رای و تدبیر.صلاح و مصلحت کردن.
-
مجمع تشخیص مصلحت نظام
واژهنامه آزاد
(پارسی سره؛ واژۀ پیشنهادی کاربران) انجمن بِه گزینی کشور.
-
واژههای همآوا
-
مصلحتبین
واژگان مترادف و متضاد
صلاحاندیش، مصلحتنگر
-
جستوجو در متن
-
بین
لغتنامه دهخدا
بین . (نف ) (ماده ٔ مضارع از «دیدن »، بینیدن ) مخفف بیننده . بیننده و نگرنده ، و این هرگزبه تنهائی استعمال نمیشود و همیشه به آخر اسم ملحق میگردد مانند چشم حق بین و دیده ٔ حقیقت بین یعنی چشمی که راستی و حقیقت چیزی را مشاهده میکند و نیز جهان بین و خرده...
-
رای ساز
لغتنامه دهخدا
رای ساز. (نف مرکب ) مصلحت بین . مستشار. مصلحت اندیش . باتدبیر : ندید او همی مردم رای سازرسیدش به تدبیرسازان نیاز.فردوسی .
-
روشن بین
لغتنامه دهخدا
روشن بین .[ رَ / رُو ش َ ] (نف مرکب ) بینا. دانا. (فرهنگ فارسی معین ). پاک نظر و بینا. (ناظم الاطباء) : اشعار زهد و پند بسی گفته ست آن تیره چشم شاعر روشن بین . ناصرخسرو.در دلم تا بسحرگاه شب دوشین هیچ نارامید این خاطر روشن بین . ناصرخسرو.مبارزی که مر ...
-
زبردستان
لغتنامه دهخدا
زبردستان . [ زَ ب َ دَ ] (اِ مرکب ) ج ِ زبردست . متبوعان . بالاتران . فائقان . مقابل زیردستان . فرودستان : پیشه کن امروز احسان با فرودستان خویش تا زبردستانت فردا با تو نیز احسان کنند. ناصرخسرو.هرکه بر زیردستان نبخشاید، بجور زبردستان گرفتار آید. (گلست...
-
مردمه
لغتنامه دهخدا
مردمه . [ م َ دُ م َ / م ِ ] (اِ مصغر) مردمک . مردمک چشم . (برهان قاطع) (جهانگیری ) (رشیدی ) (انجمن آرا). مردم دیده : آن خوشه بین چنانک یکی خیک پر نبیدسر بسته و نبرده بدو دست هیچ کس بر گونه ٔ سیاهی چشم است غژم اوهم بر مثال مردمه ٔ چشم از او تکس . بهر...
-
هم درد
لغتنامه دهخدا
هم درد. [ هََ دَ ] (ص مرکب ) همدرد. دو کس که دردی مانند هم داشته باشند. || به کنایه ، هم فکر و غمخوار. دلسوز. غمگسار : یار همکاسه هست بسیاری لیک هم درد کم بود باری . سنائی .همه همخوابه و همدرد دل تنگ منیدمرکب خواب مرا تنگ سفر بگشائید. خاقانی .رفیق من...
-
لین
لغتنامه دهخدا
لین . (ع اِمص ) نرمی . لینت . ضد خشونت . مقابل صلابت : و امراء از صادرات افعال او چون لین و خور و ضعف و سدر مشاهده میکردند. (جهانگشای جوینی ).من نکردم با وی الا لطف و لین او چرا با من کند بر عکس کین . مولوی .بلی به یک حرکت از زمانه خرسندم که روزگار ب...
-
خامشی
لغتنامه دهخدا
خامشی . [ م ُ ] (حامص ) خاموشی . سکوت . (ناظم الاطباء)(اشتینگاس ). مخفف خاموشی . (آنندراج ). مختصر خاموش . (شرفنامه ٔ منیری ) (فرهنگ شعوری ج 1 ص 385). حالت خاموش بودن . حالت ساکت بودن . حالت صامت بودن : ببخشیدش بدل بر مهربانی نمود از خامشی همداستانی ...
-
خیر کردن
لغتنامه دهخدا
خیر کردن . [ خ َ / خ ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) نیک و خوب کردن : عاقبت کار او در دو جهان خیر کرد عاقبت کار او خیر بود لاجرم . منوچهری . || تسبیل . انفاق . نفقه دادن در راه خدا. در راه خدا دادن : بیدارباش و مصلحت اندیش و خیرکن درویش دست گیر و خردمند پروران...
-
صواب
لغتنامه دهخدا
صواب . [ ص َ ] (ع ص )راست . درست . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ترتیب عادل ) (غیاث اللغات ) (منتهی الارب ). مصلحت . ضد خطا : نبایدت کردن برفتن شتاب که رفتن بزودی نباشد صواب . فردوسی .گفتند مگر صواب آن است که خداوند ندیمان خردمند راایستاداند. (تاریخ بیهقی )...
-
عورة
لغتنامه دهخدا
عورة. [ ع َ رَ] (ع اِ) اندام شرم مردم ، و آن بین ناف تا زانو باشد. (از منتهی الارب ) (از آنندراج ). شرم جای مردم . (دهار). اندام شرمگاه مردم ، یعنی از ناف تا زانو. (ناظم الاطباء). سواءة، بجهت زشت بودن ِ نگریستن به آن . (از اقرب الموارد). || هرچه از ن...