کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مصقول پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مصقول
/masqul/
معنی
صیقلزده؛ جلادادهشده.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
مصقول
فرهنگ فارسی معین
(مَ) [ ع . ] (اِمف .) صیقل زده ، جلا داده شده .
-
مصقول
لغتنامه دهخدا
مصقول . [ م َ ] (ع ص ) زدوده . (منتهی الارب ). صیقل شده و جلاداده شده . (ناظم الاطباء). روشن و صاف کرده شده . (آنندراج ) (غیاث ). فروغ داده . (تفلیسی ). افروخته .صیقل زده . صیقلی شده . روشن کرده . صیقلی . روشن . صیقلی کرده . جلاداده . زنگ زدوده . (یا...
-
مصقول
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] masqul صیقلزده؛ جلادادهشده.
-
واژههای همآوا
-
مثقول
فرهنگ فارسی معین
(مَ) [ ع . ] (ص .) سنگین ، گران .
-
جستوجو در متن
-
ایغال
لغتنامه دهخدا
ایغال . (ع اِ) در علم عروض آن است که شاعر معنی خویش تمام بگوید و چون بقافیت رسد لفظی بیارد که معنی بیت بدان مؤکدتر و تمامتر گردد چنانکه گفته اند:آنکه بدرخشد چو مصقول آینه در آفتاب .و شک نیست که لمعان آینه ٔ مصقول در آفتاب بیشتر و تمامتر باشد و لکن م...
-
روشن کرده
لغتنامه دهخدا
روشن کرده . [ رَ / رُو ش َ ک َ دَ / دِ ](ن مف مرکب ) صقیل . مصقول . صیقل زده . صیقل کرده . زدوده .(یادداشت مؤلف ). و رجوع به ماده ٔ روشن کردن شود.
-
رزم یوش
لغتنامه دهخدا
رزم یوش . [ رَ ] (نف مرکب ) رزم یوز. جنگاور. (فرهنگ فارسی معین ). جنگجوی . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). به معنی جنگجو آمده . (فرهنگ لغات شاهنامه ) (آنندراج ) (انجمن آرا) : نه پیدا بد از خون تن رزم یوش که پولادپوش است یا لعل پوش . اسدی .زره پوش...
-
صقیل
لغتنامه دهخدا
صقیل . [ ص َ ] (ع ص ) زدوده . (منتهی الارب ). زدوده شده و روشن . (غیاث اللغات ). روشن کرده . مهره زده . مصقول ؛ شمشیر صقیل . (منتهی الارب ). تیغ زدوده . (مهذب الاسماء) : رای رازنده تو بجهاندی و بزدودی همی زنگ کفر از روی بیدینان به صمصام صقیل . فرخی ....
-
مدلوک
لغتنامه دهخدا
مدلوک . [ م َ ] (ع ص ) فرس مدلوک ؛ اسبی که استخوان سر سرینش بلند نباشد . (منتهی الارب ). || رجل مدلوک ؛ مردی که در سؤال بر وی ستیهیده شود. (منتهی الارب ). که در مسأله ای مورد الحاح واقع شود. (از متن اللغة) (از اقرب الموارد). || بعیر مدلوک ؛ شتر سفر...
-
مجروح کردن
لغتنامه دهخدا
مجروح کردن . [ م َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خستن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). خسته کردن . زخم زدن . زخمی کردن : جنازه ٔ تو ندانم کدام حادثه بودکه دیده ها همه مصقول کرد و رخ مجروح . کسائی .گر ز سقف خانه چوبی بشکندبر تو افتدسخت مجروحت کند. مولوی .خلقی به ...
-
صیقلی
لغتنامه دهخدا
صیقلی . [ ص َ / ص ِ ق َ ] (ص نسبی ، اِ) صیقل . جلادهنده . روشن کننده . جَلاّء. موره زن . آینه افروز : نخست آهنگری با تیغ بنمای پس آنگه صیقلی را کار فرمای . نظامی .آهن ارچه تیره و بی نور بودصیقلی آن تیرگی او زدود. مولوی .گر من سخن درشت نگویم تو نشنوی ...
-
منقوش
لغتنامه دهخدا
منقوش . [ م َ ] (ع ص ) نگاشته . (منتهی الارب ) (آنندراج ). نگاشته و نقش و نگار کرده شده و نقاشی شده و دارای تصاویر و رنگهای گوناگون . (ناظم الاطباء). نگارین . نگارکرده . نگارشده . (یادداشت مرحوم دهخدا) : چون چادر مصقول گشته صحراچون حله ٔ منقوش گشته ب...
-
آیینه
لغتنامه دهخدا
آیینه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ) آینه . مرآت . آئینه . آبگینه : آیینه عزیز شد بر ماچون نور گرفت و روشنائی . ناصرخسرو.هنگام سپیده دم خروس سحری دانی که چرا همی کند نوحه گری یعنی که نمودند در آیینه ٔ صبح کز عمر شبی گذشت و تو بیخبری . (منسوب به خیام ).کور آیین...