کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مصعد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مصعد
/ma(e)s'ad/
معنی
محل صعود.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. محل صعود
۲. نردبان
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
مصعد
واژگان مترادف و متضاد
۱. محل صعود ۲. نردبان
-
مصعد
فرهنگ فارسی معین
(مَ عَ) [ ع . ] (اِ.) محل صعود.
-
مصعد
فرهنگ فارسی معین
(مُ صْ عَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - بر جای بلند برآمده . 2 - تبخیر شده .
-
مصعد
لغتنامه دهخدا
مصعد. [ م َ ع َ ] (ع اِ) محل برآمدن و محل عروج و صعود. (ناظم الاطباء). جای بالا برآمدن . (آنندراج ). معراج . (منتهی الارب ذیل ع رج ). محل برآمدن . صعودگاه . جای بالا رفتن . برآمدنگاه . برآمدنجای . ج ، مصاعد. (از یادداشت مؤلف ) : ابری که برآید از بیا...
-
مصعد
لغتنامه دهخدا
مصعد. [ م ُ ص َع ْ ع َ ] (ع ص ) شراب گرم کرده با آتش . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). || تصعیدشده . (ناظم الاطباء). تبخیرشده ، چنانکه شراب مصعد، سرکه ٔ مصعد، زیبق مصعد. (یادداشت مؤلف ). || سوخته و افروخته شده . (ناظم الاطباء). || بر جای بلند برآم...
-
مصعد
لغتنامه دهخدا
مصعد. [ م ُ ص َع ْ ع ِ ] (ع ص ) بر جای بلند برآینده . (غیاث ) (آنندراج ).
-
مصعد
لغتنامه دهخدا
مصعد. [ م ُ ع ِ ] (ع ص ) رونده ٔ در زمین خلاف منحدر که راجع باشد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رونده در زمین . (آنندراج ) : ای مصعد آسمان نوشته چون گنج به خاک بازگشته .نظامی .
-
مصعد
دیکشنری عربی به فارسی
اسانسور , بالا برنده , بالا بر , پلکان متحرک , پله برقي () (در دستمزد يا قيمتها) تعديل کننده , بلند کردن , سرقت کردن , بالا رفتن , مرتفع بنظرامدن , بلندي , بالا بري , يک وهله بلند کردن بار , دزدي , سرقت , ترقي , پيشرفت , ترفيع , بالا رو , جر ثقيل
-
مصعد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: مصاعد] [قدیمی] ma(e)s'ad محل صعود.
-
مصعد
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] mosa''ad مایعی که آن را بجوشانند تا مقداری از آن تبخیر شود و طعم یا رنگش تغییر کند؛ تبخیرشده.
-
واژههای همآوا
-
مسعد
فرهنگ فارسی معین
(مُ سَ عَّ) [ ع . ] (ص .) نیک بخت .
-
مساد
لغتنامه دهخدا
مساد. [ م ِ ] (ع اِ) ج ِ مَسَد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). أمساد. رجوع به مسد شود.
-
مساد
لغتنامه دهخدا
مساد. [ م ِ ] (ع اِ) مسأد. خیک روغن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). خیک روغن از پوست بزغاله ٔ از شیر باز شده . || مشک انگبین و عسل . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). و رجوع به مسأد شود. || (اِمص ) قوام و استواری : هو أحسن ُ مسادَ شَعر منک ؛ او ن...
-
مسعد
لغتنامه دهخدا
مسعد. [ م َ ع َ ] (ع اِ) درجه و رتبه ٔ سعادت و اقبال . ج ، مساعد. (ناظم الاطباء).