کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مصراعی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مصراعی
لغتنامه دهخدا
مصراعی . [ م ِ ] (حامص ) حالت و چگونگی مصرع یا صارع . برزمین افکندگی : بباید دانست که مصراعی نه ملکه ٔ نفسانی باشد که با وجود آن در قوت ادراک صارع صناعت کشتی گرفتن نیک داند و بر آن قادر بود و نه ملکه ٔ قوت تحریک که در اعضاء بسبب ادمان راسخ شده باشدو ...
-
جستوجو در متن
-
ماده تاریخ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] (ادبی) māddetārix بیت یا مصراعی که مجموع حروف آن به حساب ابجد مطابق با تاریخ واقعهای باشد.
-
تضمین
فرهنگ فارسی معین
(تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - بر عهده گرفتن تاوان ، ضمانت کردن . 2 - بیتی یا مصراعی که شاعری از شاعر دیگر در شعر خود بیاورد.
-
رباعیات
فرهنگ فارسی معین
(رُ یّ) [ ع . ] (اِ.) جِ رباعیه (رباعی ). 1 - اشعار چهار مصراعی . 2 - دندان های اربعة انسان بین ثنایا و انیاب .
-
واگوی
فرهنگ فارسی معین
(اِمص .) 1 - بازگفت سخن نشنیده . 2 - بازتاب صوت در داخل گنبد، حمام یا در کوه . 3 - تکرار بیت یا مصراعی که توسط دسته ای خوانده می شود، توسط دستة دیگر.
-
شوع
لغتنامه دهخدا
شوع . (ع اِ) درخت بان یا بار آن یا گیاهی است که در کوه و در زمین نرم روید. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ابوعبید از اصمعی روایت کرده است که عرب درخت بان را شوع گویند و قیس بن حطیم در ذکر او مصراعی گفته . (از ترجمه ٔ صیدنه ). شجرالبان . حب البان ....
-
مصحاحی
لغتنامه دهخدا
مصحاحی . [ م ِ ] (حامص ) مقابل ممراضی . حالت و چگونگی مصحاح بودن . استقامت و پایداری در برابر بیماریها : بباید دانست که مصراعی نه ملکه ٔ نفسانی باشد که با وجود آن در قوت ادراک صارع صناعت کشتی گرفتن نیک داند و بر آن قادر بود... و همچنین مصحاحی نه هیأ...
-
صنعی
لغتنامه دهخدا
صنعی . [ ص ُ ] (اِخ ) شاعر است . صادقی کتابدار نویسد: در فن شعر از راهنمایان من است و اکثر رسائل ضروری شعر را در حضور ایشان گذرانیده ام . متجاوز از سه سال ندیدم سر به بالین استراحت بگذارد. در تبریز شیفته ٔ عطار پسری بود. یک میل مسافت بین خانه ٔ خود و...
-
دراتق
لغتنامه دهخدا
دراتق . [ ] (اِ) دمشقی گوید: او را فرسنک گویند و درخت شفتالو بود و رنگ درخت او زرد بود و بعضی سرخ بود و پوست چوب او هموار بود و نرم و «آی » گوید: اغلب عجل مصراعی گفته کمرلغة الفرسنک المهالب و معنی او خوخ گفته است ، و شمر گوید: از یکی از زنان قبایل حم...
-
مجنح
لغتنامه دهخدا
مجنح . [ م ُ ج َن ْ ن َ ](ع ص ) صاحب جناح یعنی صاحب بازو. (غیاث ) (آنندراج ).صاحب دو بال . (ناظم الاطباء). خداوند پر. صاحب پر : و بباید دانست که این علت کسانی را بیشتر افتد که بر و سینه ٔ ایشان تنگ باشد و گردن ایشان دراز باشد و میل سوی پیش داردو حلقو...
-
شنشنة
لغتنامه دهخدا
شنشنة. [ ش ِش ِ ن َ ] (ع اِ) گوشت . (منتهی الارب ). مضغه یا قطعه از گوشت . (از اقرب الموارد). || پاره از هرچیزی . (منتهی الارب ). || هجیر. شیمة. دَیْدَن . دأب . خوی . عادت . (یادداشت مؤلف ). خو و طبیعت .(منتهی الارب ). خلق . طبیعت . عادت . ج ، شَنا...
-
کیپ
لغتنامه دهخدا
کیپ . (ص ) در تداول عامه ، به هم پیوسته . تنگ هم . (فرهنگ فارسی معین ). سخت متصل . بی فرجه . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).- کیپ شدن در ؛ محکم پیوسته شدن دو مصراع یا محکم پیوسته شدن درِ یک مصراعی به طرفی از چارچوب . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).- ...
-
متضاد
لغتنامه دهخدا
متضاد. [ م ُ ت َ ضادد] (ع ص ) با هم مخالفت کننده . (آنندراج ) (غیاث ). مخالف یکدیگر. یقال هما متضادان ؛ آن دو مخالف یکدیگرند. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) : از طبیب پرسیدم گفت زار برآمده است و دو سه علت متضاد دشوار است علاج آن . (ت...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن علی بن محمدبن عبدالملک بن سلیمان بن سیدة الکنانی الاشبیلی معروف به لص ّ. وی مقری و محدث و محقق در علوم عربیت و تاریخ و شاعری مفلق و نیکو معاشرت بود و دیری درس لغت و عربیت میکرد او از شریح و ابوبحر اسدی و از وی شلوبین روایت...