کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مشورة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مشورة
لغتنامه دهخدا
مشورة. [ م َش ْ وَ رَ / م َش ْ وِ رَ / م َش ْ وُ رَ ] (ع اِمص ) شوری . کنکاش و کنکاش کردن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط). صلاح پرسی و کنکاش . (آنندراج ) (غیاث ). کنکاش . اسم من شاورته فی کذا مشاورة. (ناظم الاطباء). و رجوع به مشورت...
-
واژههای همآوا
-
مشورت
واژگان مترادف و متضاد
تدبیر، رای، رایزنی، شور، مشاوره
-
مشورت
فرهنگ واژههای سره
کنکاش، رایزن
-
مشورت
فرهنگ فارسی معین
(مَ وَ رَ) [ ع . مشورة ] (اِمص .) صلاح اندیشی ، رایزنی .
-
مشورت
لغتنامه دهخدا
مشورت . [ م َش ْ وَ رَ ] (ع اِمص ) شور و کنگاش و کنگاج . (ناظم الاطباء). سگالیدن با یکدیگر. رای زدن با هم . شور. (یادداشت مؤلف ). مشورة : اما اینجا مسئلتی است و چون سخن در مشورت افکنده آمد بنده آنچه داند بگوید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 284). خردمند در ...
-
مشورت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: مشوَرة] mašve(a)rat ۱. صلاحاندیشی؛ رایزنی.۲. کنکاش؛ کنکاج.
-
جستوجو در متن
-
مشورت
فرهنگ فارسی معین
(مَ وَ رَ) [ ع . مشورة ] (اِمص .) صلاح اندیشی ، رایزنی .
-
شور
لغتنامه دهخدا
شور. [ ش َ ] (ع مص ) مشورة. مشورت و کنکاج و کنکاش . (ناظم الاطباء). رای زدن با... سگالیدن بایکدیگر. رای زدن با هم . رای زدن . (یادداشت مؤلف ). بمعنی شوری و مشورت استعمال کنند اما درست نیست . (ازمحیطالمحیط). مشورة و کنکاش کردن . (غیاث اللغات ).
-
بی مشورت
لغتنامه دهخدا
بی مشورت . [ م َ وَ رَ ] (ص مرکب ) (از: بی + مشورت = مشورة عربی ) بدون شور و کنگاش . بدون مشاوره و همفکری : هرکه بی مشورت کند تدبیرغالبش بر هدف نیاید تیر. سعدی .رجوع به مشورت ومشورة شود.
-
مقلب
لغتنامه دهخدا
مقلب . [ م ُ ل َ ] (ع ص ) یقه ٔ مقلب ؛ یقه ٔ برگشته . (فرهنگ لغات مشکل دیوان البسه ٔ نظام قاری ص 204) : چون کشد بر دوش بار یقه ٔ مقلب بگوجامه ای کز نازکی بار گریبان برنتافت . نظام قاری (دیوان البسه ص 52).یقه ٔ مقلب به گوش استاده است دگمه گو با جیب کم...
-
اصحاب منقل
لغتنامه دهخدا
اصحاب منقل .[ اَ ب ِ م َ ق َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) بمعنی یاران همصحبت . (از مصطلحات ) (غیاث اللغات ). بمعنی یاران همصحبت که در زمستان بدور منقل حلقه زده می نشینند و از هر باب حرف با هم زنند. (آنندراج ). || بمجاز، بمعنی ارباب مشوره استعمال کنند :...
-
نصیحه
لغتنامه دهخدا
نصیحه . [ ن َ ح َ ] (ع مص ) نصیحت کردن . (زوزنی ). خالص کردن نصیحت کسی را. (از متن اللغة). نَصح . نُصح . نَصاحَة. نِصاحَة. نَصاحیّة. نُصوح . (متن اللغة). رجوع به نَصح و نصیحت شود. || (اِمص ،اِ) اسم مصدر است از نصح و در لغت به معنی اخلاص و تصفیه است ....
-
سگالش
لغتنامه دهخدا
سگالش . [س ِ ل ِ ] (اِمص ) فکر و اندیشه . (غیاث ). اندیشمندی . (شرفنامه ). فکر و اندیشه نمودن . (برهان ) : ای مج کنون تو شعر نو از برکن و بخوان از من دل و سگالش و از تو تن و زبان . رودکی .سگالش بباید به هر کار جست سخن بی سگالش نیاید درست . ابوشکور بل...