کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مشط پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مشط
/ma(e,o)št/
معنی
= خرک
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. خرک
۲. شانه
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
مشط
واژگان مترادف و متضاد
۱. خرک ۲. شانه
-
مشط
فرهنگ فارسی معین
(مَ یا مِ یا مُ) [ ع . ] 1 - (اِ.) آلتی که با آن موها را مرتب کنند، شانه . ج . امشاط ، مشاط . 2 - خرک (موسیقی ).
-
مشط
لغتنامه دهخدا
مشط. [ م َ ] (ع اِ) دائم المشط؛ مرد چاپلوس . (منتهی الارب ) (آنندراج ). مرد متملق و چاپلوس . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
مشط
لغتنامه دهخدا
مشط. [ م َ ] (ع مص ) درآمیختن چیزی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || شانه کردن موی سر. (دهار). موی به شانه کردن . (المصادر زوزنی ). شانه کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). شانه کردن مو. (از ناظم الاطباء). موی از هم باز...
-
مشط
لغتنامه دهخدا
مشط. [ م َ ش َ ] (ع مص ) شانه وار پیدا شدن پیه درپهلوی ناقه . || درشت گردیدن دست کسی از کار. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || درخلیدن در دست کسی خار ومانند آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
-
مشط
لغتنامه دهخدا
مشط. [ م ُ ] (ع اِ) کار چوب که وقت بافتن راست ایستاده دارند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || گیاهی است ریزه که آن را مشطالذئب نیز گویند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). نام گیاهی . (ناظم الاطباء). گیاهی خرد و خوش بوی شبیه کز...
-
مشط
لغتنامه دهخدا
مشط. [م ُ ] (اِ) خرک در اصطلاح موسیقی ، تکیه گاه زه ها و وترها و یا سیمهاست . قسمت سفلای آلات ذوات الاوتار و رودجامگان که بر کاسه قرار دارد، مقابل انف که در بالاست . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). خرک . (فرهنگ فارسی معین ): مشط عود؛ شبیه باشد به مسطره ...
-
مشط
لغتنامه دهخدا
مشط. [م ُ ] (ع اِ) شانه که آن را در موی و غیره کشند. (غیاث ). شانه . (مهذب الاسماء)(دهار) (منتهی الارب ) (آنندراج ). شانه و آنچه بدان مویها را بیارایند. ج . امشاط، مشاط. (ناظم الاطباء).
-
مشط
دیکشنری عربی به فارسی
شانه , شانه کردن , جستجو کردن
-
مشط
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (موسیقی) [قدیمی] ma(e,o)št = خرک
-
واژههای همآوا
-
مشت
واژگان مترادف و متضاد
۱. پنجه دستگرهشده ۲. ضربه دست گرهشده
-
مشت
فرهنگ فارسی معین
(مُ) [ په . ] (اِ.) پنجة دست که آن را جمع و گره کرده باشند. ؛ ~ نمونة خروار کنایه از: معلوم شدن کیفیت (مرغوبیت یا نامرغوبی ) یک چیز(کل ) از طریق مشاهدة مقداری (جزیی ) از آن به عنوان نمونه .
-
مشت
فرهنگ فارسی معین
(مَ) (ص .) انبوه ، بسیار، فراوان .
-
مشت
فرهنگ فارسی معین
(مِ) (اِ.) جوی آب .