کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مشان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مشان
لغتنامه دهخدا
مشان . [ م َ ] (ع اِ) (از «ش ی ن ») عیب . ج ، مشائن . (منتهی الارب ). و رجوع به مشائن شود.
-
مشان
لغتنامه دهخدا
مشان . [ م ِ ] (ع اِ) ماده گرگی است دیرینه . (شرح قاموس ). گرگ کهنه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). گرگ درنده . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || (ص ) زن زبان دراز. (منتهی الارب ) (آنندراج ). زن زبان دراز و سلیطه . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
مشان
لغتنامه دهخدا
مشان . [ م ُ / م ِ ] (ع اِ) نوعی از خوشترین خرما.(منتهی الارب ) (آنندراج ). بهترین و گواراترین رطب . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). معرب از موشان . از اطیب انواع رطب . و رجوع به ام جرذان و موشان شود. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). از امثال مردم عراق...
-
جستوجو در متن
-
مشاین
لغتنامه دهخدا
مشاین . [ م َ ی ِ ] (ع اِ) ج ِ مشان . (اقرب الموارد). و رجوع به مشان شود.
-
مشانا
فرهنگ نامها
(تلفظ: mašānā) (مشان = نوعی از بهترین خرما + ا (پسوند نسبت)) منسوب به مشان ؛ (به مجاز) دارای حلاوت و شیرینی ؛ (در پهلوی ، mašāna) مشیانه ، زنِ نخستین .
-
شان
لغتنامه دهخدا
شان . (پسوند) چون : باشان . برخشان . بدخشان . جیشان . خبوشان . خرشان . مشان . خیشان . دیشان . کوشان . کاشان . قاشان . (یادداشت مؤلف ).
-
غرامیل
لغتنامه دهخدا
غرامیل . [ غ َ ] (اِخ ) چند پشته است سرخ رنگ . (منتهی الارب ). هی هضاب حمر... قال الشماخ : محویین سنام عن یمینهاو بالشمال مشان فالغرامیل .(معجم البلدان ).
-
مشائن
لغتنامه دهخدا
مشائن . [ م َ ءِ ] (ع اِ) (از «ش ی ن ») عیبها. ج ِمشان . (از منتهی الارب ). معایب . عیبها. چیزهای قبیح .(از ناظم الاطباء). مشاین . معایب . (اقرب الموارد).
-
زبان دراز
لغتنامه دهخدا
زبان دراز. [ زَ دِ ] (ص مرکب )جسور و بی ادب در تکلم . (فرهنگ نظام ). آنکه سخن بی محابا گوید و بسیار گوید. (آنندراج ). بدزبان و کسی که به بدی حرف بسیار میزند و گستاخ . (ناظم الاطباء). ذِربَة. سلیط. عَذقانَة. مِطریر. مَشان . (منتهی الارب ) : دریغ اگر ا...
-
غسان
لغتنامه دهخدا
غسان . [ غ َس ْ سا ] (اِخ ) آبی است . نزل علیه قوم من الازد فنسبوا الیه ، منهم بنوجفنه رهط الملوک . (منتهی الارب ). آبی است بین دو وادی رمع و زبید در یمن ، هر که از «ازد» بدان فرودآید و از آن بیاشامد غسان نامیده شودو هرکه نیاشامد غسان خوانده نشود. (ا...
-
حریری
لغتنامه دهخدا
حریری . [ ح َ ] (اِخ ) بصری . قاسم بن علی بن محمدبن عثمان حریری حرامی ، مکنی به ابومحمد.یکی از ادبای مشهور ایرانی از مردم بصره . او از اهل قریه ٔ مشان (میشان ) یکی از قراء بصره و صاحب مقامات معروف است . ابن خلکان گوید: او یکی از ائمه ٔ عصر خویش بود و...
-
کیله
لغتنامه دهخدا
کیله . [ل َ / ل ِ ] (اِ) پیمانه باشد که بدان غله و آرد و چیزهای دیگر پیمایند. (برهان ) (آنندراج ). در بهار عجم نوشته که کَیله پیمانه ٔ غله و جز آن ، و این مفرس کیل است . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). پیمانه . (صحاح الفرس ) (از ناظم الاطباء). پیمانه . (ص...