کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مسلحة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مسلحة
لغتنامه دهخدا
مسلحة. [ م َ ل َ ح َ ] (ع اِ) جائی که در وی خوف باشد که سلاح باید پوشید. ج ، مَسالح . (منتهی الارب ) (آنندراج ). جائی که در وی خوف و ترس باشد و لازم باشد در آن سلاح با خودبرداشتن . (ناظم الاطباء). جای ترس از رخنه های شهر و سرحد مملکت . (ناظم الاطباء)...
-
واژههای مشابه
-
مسلحه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: مسلحَة، جمع: مسالح] [قدیمی] maslahe ۱. انبار مهمات.۲. جای ترسناک.
-
واژههای همآوا
-
مصلحت
واژگان مترادف و متضاد
۱. خیر، صلاح، صلاحجویی، صوابدید ۲. خیراندیشی، خیرخواهی
-
مصلحت
فرهنگ فارسی معین
(مَ لَ حَ) [ ع . مصلحة ] (اِمص .)خیر - خواهی ، نیک اندیشی . ج . مصالح .
-
مصلحت
لغتنامه دهخدا
مصلحت . [ م َ ل َ ح َ ] (ع اِ) مصلحة. مقابل مفسده . (غیاث ). خلاف مفسدت . (آنندراج ). صواب . شایستگی . صلاح . صلاح کار : پس صباح کرد و حال آنکه هر بلایی دفع شده بود و... هر مصلحتی نمایان و پیدا گشته . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 312). علم داشتم به اینکه او...
-
مصلحة
لغتنامه دهخدا
مصلحة. [ م َ ل َ ح َ ] (ع اِ) نیکی . ج ، مصالح . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || صلاح کار. مقابل مفسده . (آنندراج ). رجوع به مصلحت و نیز رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون شود.
-
مصلحةً
لغتنامه دهخدا
مصلحةً. [ م َ ل َ ح َ تَن ْ ] (ع ق ) به طور مشورت و صلاح بینی . (ناظم الاطباء). رجوع به مصلحت و مصلحه شود.
-
مصلحت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، اسم مصدر) [عربی: مصلَحة، جمع: مصالح] masla(e)hat آنچه باعث خیروصلاح، نفع، و آسایش انسان باشد.〈 مصلحت دیدن: (مصدر متعدی) خیر و صلاح دیدن؛ به خیر و مصلحت پنداشتن؛ مصلحت دانستن〈 مصلحت کردن: (مصدر متعدی) [قدیمی] مشورت کردن؛ صلاح پرسیدن.
-
جستوجو در متن
-
مسالح
لغتنامه دهخدا
مسالح . [ م َ ل ِ ] (ع اِ) ج ِ مَسلَحة.(منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به مسلحة شود.
-
مسلح
لغتنامه دهخدا
مسلح . [ م َ ل َ ] (ع اِ) مسلحة. (یادداشت مرحوم دهخدا). ج ، مَسالح . و رجوع به مسلحة شود.
-
مسالح
فرهنگ فارسی معین
(مَ لِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - ج مسلحه ؛ جاهای ترسناک که در آن ها لازم است مسلح باشند. 2 - جاهایی که در آن ها از رخنه های شهر و سرحد مملکت ترس داشته باشند. 3 - گروه های مسلح . 4 - نگهبانان . 5 - جاهای دیده بانان .
-
پریچه
لغتنامه دهخدا
پریچه . [ پ َ چ َ ] (اِخ ) یکی از مسلحه های مازندران ، ولی در تاریخ طبرستان ابن اسفندیار (چ طهران صص 73-74 و 180 و...) تُریجه آمده و صحیح همین است . تُریجه مشتق از توران جیر است . (تاریخ طبرستان ص 73).