کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مستنبط پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مستنبط
/mostambat/
معنی
استنباطشده؛ استخراجشده؛ درکشده.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
استنباطکننده، ادراککننده، دریابنده
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
مستنبط
واژگان مترادف و متضاد
استنباطکننده، ادراککننده، دریابنده
-
مستنبط
فرهنگ فارسی معین
(مُ تَ بِ) [ ع . ] (اِفا.) استنباط کننده ، درک کننده .
-
مستنبط
لغتنامه دهخدا
مستنبط. [ م ُ تَم ْ ب َ ] (ع ص ، اِ) بیرون آورده شده . (غیاث ) (آنندراج ). || استنباطشده . درک شده . دریافته . رجوع به استنباط شود. || جای بیرون آوردن چیزی . (غیاث ) (آنندراج ). || در اصطلاح شعرا، نام صنعتی است ، و آن چنان بوضع رسیده که بیتی نویسد را...
-
مستنبط
لغتنامه دهخدا
مستنبط. [ م ُ تَم ْ ب ِ ] (ع ص ) بیرون آورنده ٔ آب و علم و مانند آن . (از منتهی الارب ). || آشکارکننده واختراع کننده چیزی را که پنهان و مخفی بوده است . || استخراج کننده و درآورنده ٔ خیر و نیکی از کسی . || استخراج کننده ٔ فقه بوسیله ٔ فهم و اجتهاد خوی...
-
مستنبط
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] mostambat استنباطشده؛ استخراجشده؛ درکشده.
-
مستنبط
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] [قدیمی] mostambet استنباطکننده؛ درککننده.
-
جستوجو در متن
-
مستنبطات
لغتنامه دهخدا
مستنبطات . [ م ُ تَم ْ ب َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ مستنبط و مستنبطة. رجوع به مستنبط شود.
-
معتبره
لغتنامه دهخدا
معتبره . [ م ُ ت َ ب َ رَ ] (ع ص )مؤنث معتبر. با اعتبار. مورد اعتماد : آنچه مسطور است از کتب معتبره ٔ این فن ّ... مستخرج و مستنبط است . (تاریخ نگارستان ). و رجوع به معتبر شود.
-
باشگو
لغتنامه دهخدا
باشگو. [ ] ( ) در مقام تسلیم و رضا گفته شود. و بمعنای بگیر (؟) و بگو (؟) آید. (شعوری ج 1 ص 188) : چون بدیدی جان و دل را غمزه را برهمزدی قصد کشتن کرده ای با تیغ و خنجر باشگو(؟). لطیفی (از شعوری ).(ظاهراً مستنبط از شعر «باش » گو است . یعنی گوی که بماند...
-
چوبه ٔ بقالان
لغتنامه دهخدا
چوبه ٔ بقالان . [ ب َ ی ِ ب َق ْ قا ] (اِخ ) ظاهراً نام محلی بوده است ببخارا مستنبط از سه عبارت ذیل از تاریخ بخارای نرشخی : و قباله ای بیرون آوردند حداول اوباره شهرستان پیوسته چوبه ٔ بقالان . (تاریخ بخارا - نرشخی ص 64). و آن مسجد را ویران کرد و چوبها...
-
اصحاب رای
لغتنامه دهخدا
اصحاب رای . [ اَ ب ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) صاحبان رای .صاحبنظران . خداوندان اندیشه و رای : اصحاب رای به مدارا... گرد خصم درآیند. (کلیله و دمنه ).برند از جهان با خود اصحاب رای فرومایه ماند بحسرت بجای . سعدی .|| (اِخ ) حنفیه . اصحاب ابوحنیفه نعمان...
-
فقه
لغتنامه دهخدا
فقه . [ ف ِق ْه ْ ] (ع مص ) فهمیدن چیزی را و دانستن . (منتهی الارب ). دریافتن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ترتیب عادل بن علی ). || (اِمص ) زیرکی . || (اصطلاح شرع ) دانش دریافت چیزی و اکثر بر علم دین استعمال کنند بسبب شرف و بزرگی آن . (منتهی الارب ). لغتی...
-
محاسن
لغتنامه دهخدا
محاسن . [ م َ س ِ ] (ع اِ) ج ِ حسن برخلاف قیاس ، نیکوئیها و خوبیها. کردارهای نیکو و احسانها. خیرات و زیبائیها. (ناظم الاطباء). مقابل مَساوی : نیکوئیها و معایب و مثالب و محاسن و مناقب پنهان ماند. (تاریخ بیهقی ص 96 چ ادیب ). محاسن و مقابح ویرا باز نمود...
-
حاکی
لغتنامه دهخدا
حاکی . (ع ص ) نعت فاعلی از حکایت . حکایت کننده . روایت کننده . نقل آورنده . گزارنده . ناقل . محدث . راوی . خبرگزار. آگاهی دهنده . نقل کننده . ج ، حکاة.- حاکی از ؛ دلیل بر. حاکی از فلان امر بودن ؛ انباء از آن یعنی معنی و فحوی و مستنبط از آن این است : ...