کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مستغیث پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مستغیث
/mostaqis/
معنی
کسی که طلب یاری و فریادرسی کند؛ استغاثهکننده.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
مستغیث
فرهنگ فارسی معین
(مُ تَ) [ ع . ] (اِفا.) فریادخواه ، دادخواه .
-
مستغیث
لغتنامه دهخدا
مستغیث . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) نعت فاعلی از استغاثة. فریادخواه یعنی دادخواه . (غیاث ) (آنندراج ) (منتهی الارب ). مستعین و مستنصر. (از اقرب الموارد). صارخ . استغاثه کننده . مستصرخ . و رجوع به استغاثه شود.
-
مستغیث
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] mostaqis کسی که طلب یاری و فریادرسی کند؛ استغاثهکننده.
-
جستوجو در متن
-
مستغیثین
لغتنامه دهخدا
مستغیثین . [ م ُ ت َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ مستغیث (در حالت نصبی و جری ). فریادخواهان . استغاثه کنندگان .
-
مستغیثانه
لغتنامه دهخدا
مستغیثانه . [ م ُ ت َ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ، ق مرکب ) بطور دادخواهی و فریادرسی . (ناظم الاطباء). با استغاثه . رجوع به مستغیث و استغاثه شود.
-
مستصرخ
لغتنامه دهخدا
مستصرخ . [ م ُ ت َ رِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از استصراخ . فریادخواه . (آنندراج ). مستغیث . (اقرب الموارد). آنکه فریاد می کند برای دستگیری .(ناظم الاطباء). || وادارکننده کسی را بر فریاد کردن . (اقرب الموارد). رجوع به استصراخ شود.
-
مستضیف
لغتنامه دهخدا
مستضیف . [ م ُت َ ] (ع ص ) نعت فاعلی از استضافة. فریادکننده و دادخواه . (منتهی الارب ). مستغیث . (اقرب الموارد). || خواهنده ٔ ضیافت . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). ضیافت خواهنده . مهمانی خواه . رجوع به استضافة شود.
-
مستعدی
لغتنامه دهخدا
مستعدی . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) نعت فاعلی از استعداء. یاری خواهنده از کسی . (آنندراج ). مستغیث و مستنصر. (اقرب الموارد). یاری خواه . یاری طلب . رجوع به استعداء شود.
-
فریادخواه
لغتنامه دهخدا
فریادخواه . [ ف َرْ خواه / خاه ] (نف مرکب ) مستغیث . آنکه داد خواهد. شاکی . عارض . (از یادداشتهای مؤلف ). دادخواه . که عدل و نصفت خواهد : چو بشنید گفتار فریادخواه به درد دل اندر بپیچید شاه . فردوسی .برفتند یکسر بنزدیک شاه غریوان و گریان و فریادخواه ...
-
ملهوف
لغتنامه دهخدا
ملهوف . [ م َل ْ ] (ع ص ) اندوهگین . (مهذب الاسماء) (غیاث ). حسرت خورنده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). اندوهگین از درد یا رفتن مال . (از اقرب الموارد). متحسر. دریغخوار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).- ملهوف القلب ؛ سوخته دل . (منتهی الار...
-
دادخواه
لغتنامه دهخدا
دادخواه . [ خوا / خا ] (نف مرکب ) طالب عدل . خواهنده ٔ داد. (آنندراج ). طرفدار داد. حامی و مایل و دوستدار داد : که هم دادده بود و هم دادخواه کلاه کیی برکشیده بماه . فردوسی .یکی آنکه بر کشتن بیگناه توباشی در این داوری دادخواه . نظامی . || خداوند که دا...
-
اصم
لغتنامه دهخدا
اصم . [ اَ ص َم م ] (ع ص ، اِ) کر. (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 65) (مؤیدالفضلا) (مهذب الاسماء). در لغت ضد سمیع است . (از معجم البلدان ). کر را گویند. (سمعانی ). کر و ناشنوا. (غیاث ) (آنندراج ). کر و سخن ناشنو. ج ، صُم ّ، صُمّان . (منتهی الارب ). کلیاوه...