کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مستحالة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مستحالة
لغتنامه دهخدا
مستحالة. [ م ُ ت َ ل َ ] (ع ص ) مؤنث مستحال . رجوع به مستحال و استحاله شود. || مرد که طرف ساق وی کج باشد: رجل مستحالة. || کمان کژ. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || زمین ناهموار افتاده از یک سال یا سالها. (منتهی الارب ). زمینی که یک سال یا بیشتر ترک...
-
جستوجو در متن
-
مستحال
لغتنامه دهخدا
مستحال . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از استحالة. رجوع به استحالة و مستحالة شود.
-
مستحیلة
لغتنامه دهخدا
مستحیلة. [ م ُ ت َ ل َ ] (ع ص ) مؤنث مستحیل که نعت فاعلی است از مصدر استحالة. || کمان کژ.(منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || زمین کشت که یک سال یا بیشتر زراعت نشده باشد. (منتهی الارب )(اقرب الموارد). مستحالة. و رجوع به مستحالة شود.
-
ذهب
لغتنامه دهخدا
ذهب . [ ذَ هََ ] (ع اِ) زر. طلا عقیان . ذَهبة. تبر. عسجد. سام . عین . نضر. ج ، اَذهاب ، ذُهوب . ذُهبان ، ذِهبان . یکی از اجساد کیمیاگران و ارباب صناعت کیمیا از آن بشمس کنایت کنند. (مفاتیح العلوم خوارزمی ) : من برون آیم به برهانها ز مذهبهای بدپاکتر ز ...