مستحالة. [ م ُ ت َ ل َ ] (ع ص ) مؤنث مستحال . رجوع به مستحال و استحاله شود. || مرد که طرف ساق وی کج باشد: رجل مستحالة. || کمان کژ. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || زمین ناهموار افتاده از یک سال یا سالها. (منتهی الارب ). زمینی که یک سال یا بیشتر ترک شود و زراعت نشود.(اقرب الموارد). مستحیلة. و رجوع به مستحیلة شود.
کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
واژه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.