کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مزوری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مزوری
لغتنامه دهخدا
مزوری . [ م ُ ] (اِ) مرداسنگ . (ناظم الاطباء). مُرتَک . (شعوری ). رجوع به مرداسنگ و مرتک شود.
-
مزوری
لغتنامه دهخدا
مزوری . [ م ُ زَوْ وَ] (حامص ) حالت و چگونگی مزوَّر. رجوع به مزور شود.
-
مزوری
لغتنامه دهخدا
مزوری . [ م ُ زَوْ وِ ] (حامص ) تزویر و ریا و مکر و فریب و غدر. حالت و چگونگی مزور بودن : دور باش از مزوری که به مکردام قرطاس دارد و انقاس . ناصرخسرو.خنجر گندنائیت هم به کدوی مغز اومیدهدش مزوری تا رهد از مزوری . خاقانی (دیوان چ سجادی ص 431).نحسی که د...
-
جستوجو در متن
-
مزورگری
لغتنامه دهخدا
مزورگری . [ م ُ زَوْ وِ گ َ ] (حامص مرکب ) عمل مزورگر. مزوری . تزویر.- مزورگری کردن ؛ تزویر و ریا و مکر کردن . مزوری کردن . و رجوع به مزوری کردن شود : تو مزورگری مکن چو جهان خاک بر من مدم به نرخ عبیر.ناصرخسرو.
-
دورویی
واژگان مترادف و متضاد
تزویر، ریا، سالوس، ظاهرنمایی، مزوری، منافقت، ناسازگاری، نفاق ≠ صداقت، یکرنگی
-
زیبار
لغتنامه دهخدا
زیبار. (اِخ ) قضایی است در عراق عرب ، لواء اربل که 15990 تن سکنه دارد و آن شامل دو ناحیه است : بارزان و مزوری بالا. (فرهنگ فارسی معین ).
-
مفتعلی
لغتنامه دهخدا
مفتعلی . [ م ُ ت َ ع ِ ](حامص ) شیادی . مزوری . فریبکاری . مکاری : بفریباندهر روز دلم را ز سخن آن سراپای فریبندگی و مفتعلی . فرخی .بیرون برد از سر بدان مفتعلی شمشیر خداوند معدبن علی . ناصرخسرو.و رجوع به مفتعل شود.
-
مزوره
لغتنامه دهخدا
مزوره . [ م ُ زَوْ وَ رَ ] (از ع ، اِ) مزورة. آنچه از قسم غذا برای تسلی بیمار پزند و طعام نرم که مریض را دهند. (آنندراج ). غذای بی گوشت و مراد بازی دادن مریض است . (از مجمع الجوامع). مزور. (آنندراج ). آش پرهیز. پرهیزانه . شوربائی که برای مریض پزند بی...
-
مستدفی
لغتنامه دهخدا
مستدفی ٔ. [ م ُ ت َ ف ِءْ ] (ع ص ) نعت فاعلی از استدفاء. لباس گرم پوشیده . (ناظم الاطباء). آنکه دفاء و جامه ٔ گرم پوشد. (اقرب الموارد). || گرم کننده خود را بوسیله ٔ جامه یا آتش و غیره . (اقرب الموارد).و رجوع به استدفاء شود. || در عبارت ذیل از جهانگشا...
-
عسقلان
لغتنامه دهخدا
عسقلان . [ ع َ ق َ ] (اِخ ) از لغات دخیل است . (از المعرب ). شهری است از شام بر کران دریای روم ، و اندر وی مسلمانانند. شهری است با نعمت بسیار و کشت و برز بسیار و خواسته های بسیار. (حدودالعالم ). شهری است بزرگ بر کنار دجله ٔ شام و روم ، وسوری استوار د...
-
انقاس
لغتنامه دهخدا
انقاس . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ نِقس . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات ) (از اقرب الموارد). سیاهیهای دوات . (از منتهی الارب ). سیاهیهای نوشتن . (غیاث اللغات ). مدادها. حبرها. سیاهیها. دوده ها. در فارسی بجای مفرد استعمال شود. دوده ٔ مرکب . مداد. ...
-
مزور
لغتنامه دهخدا
مزور. [ م ُ زَوْ وَ ] (ع ص ) نعت مفعولی از تزویر. کژ. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). دروغ . (از اقرب الموارد) (دهار). مزخرف . مموَّه . بهتان . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : کنون خسرو شیرکش خوانمت من که این نام بر تو نباشد مزور. فرخی (دیوان چ دبیرسیاق...
-
خراس
لغتنامه دهخدا
خراس . [ خ َ] (اِ مرکب ) آسیای بزرگی را گویند که آنرا با چارپاگردانند نه با آب . (از برهان قاطع) (از ناظم الاطباء). آسیای بزرگ که به خر وستورش گردانند. (از شرفنامه ٔ منیری ). آسیای بزرگ و اس که با خر گردانند. (از آنندراج ). نوعی از آسیا که خر یا گاو ...
-
تاج السادة
لغتنامه دهخدا
تاج السادة. [جُس ْ سا دَ ] (اِخ ) (شمس الدین ...) محمدبن علی کاشانی . عوفی در لباب الالباب آرد: از خاندان سیادت دری دری واز دودمان سعادت شمعی مضی ٔ، بر فلک فضل اختری و در صدف هنر گوهری ، در میدان نثر و نظم سواری و بر ساعد حلم و علم سواری و این قصیده ...