کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مزرع پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
مزرعه
واژگان مترادف و متضاد
پالیز، فالیز، کشتزار، کشتگاه، مزرع
-
ابوعبدا
لغتنامه دهخدا
ابوعبدا. [ اَ ع َ دِل ْ لاه ] (اِخ )یموت بن مزرع بن موسی بن سیار. رجوع به یموت ... شود.
-
نایاب شدن
لغتنامه دهخدا
نایاب شدن . [ش ُ دَ ] (مص مرکب ) قحط شدن . معدوم شدن : از این مزرع شد آب مهر نایاب چو کاهش چهره گشت از دوری آب .وحشی .
-
ابکار
لغتنامه دهخدا
ابکار. [ اَ ] (اِ) اَبکاره . کشت و زرع . کشاورزی . حَرْث : چوورزه به ابکار بیرون شودیکی نان بگیرد بزیر بغل . ناصرخسرو.توسعاً، مزرع :دزدیست آشکاره [ روزگار ] که نستاندجز باغ و حائط و رز و ابکاره .ناصرخسرو.
-
مراعات نظیر
لغتنامه دهخدا
مراعات نظیر. [ م ُ ت ِ ن َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) در بدیع، مراعات النظیر یا مراعات نظیر یا صنعت تناسب آن است که شاعر یا نویسنده در شعر یا نثر خود کلماتی را به کار گیرد که با هم نسبتی و مناسبتی داشته باشند، مثلاًکلمات مزرع و داس و کِشته و درو در ا...
-
عسکری
لغتنامه دهخدا
عسکری . [ ع َ ک َ ] (اِخ ) حسن بن رشیق عدل عسکری ، مکنی به ابومحمد. محدث و از اهالی عسکر مصر بود. از نسائی و یموت بن مزرع روایت کرد و دارقطنی از وی روایت دارد. تولد وی در چهارم صفر سال 383 هَ .ق . روی داد. (از اللباب فی تهذیب الانساب ). و رجوع به معج...
-
یموت
لغتنامه دهخدا
یموت . [ ی َ ] (اِخ ) ابن المزرع بن موسی بن کیار، مکنی به ابوعبداﷲ. از ادبا بود. (یادداشت مؤلف ). یکی از مشاهیر ادبا و خود خواهرزاده ٔ جاحظ مشهور می باشد و در سنه ٔ 304 هَ . ق . درگذشته است . (از قاموس الاعلام ترکی ). یموت بن مزرع ادیب در سال 304 هَ...
-
مزارع
لغتنامه دهخدا
مزارع . [ م َ رِ ] (ع اِ) ج ِ مزرع ، به معنی جای کاشتن . (آنندراج ). ج ِ مزرعة. (دهار) (ناظم الاطباء). کشت زارها. (دهار). مزرعه ها. (ناظم الاطباء) : از مزارعشان برآمد قحط و مرگ از ملخهائی که می خوردند برگ . مولوی .|| دیه کوچک . (از آنندراج ) (از غیاث...
-
خیارزار
لغتنامه دهخدا
خیارزار. (اِ مرکب ) مزرع خیار. (آنندراج ). زمینی که بادرنگ در آن کشته اند. مقثا. پالیز. فالیز. (یادداشت مؤلف ). فالیز خیار. (ناظم الاطباء) : او را چنان کجا سر خر در خیارزار. سوزنی .به هر جریب از بقول و خیارزار و جالیز و دیگر خضریات . (تاریخ قم ص 112...
-
والا
لغتنامه دهخدا
والا. (اِخ ) مرتضی قلی بیک به روایت مؤلف صبح گلشن به هندوستان رسیده به ملازمت والای نواب سربلندخان سربلندی یافت و در آخر عمر به ملک بنگاله شتافته از آنجا به عالم بالا شتافت .» او راست :در سینه ام ز جور تو ظالم دلی نماندجز بیدلی به مزرع من حاصلی نمان...
-
جامه باف
لغتنامه دهخدا
جامه باف . [ م َ / م ِ ] (اِخ )نام او سیدمحمد و شاعری است از سادات مشهد. سپس بهندوستان رفته چون رباعی بسیار می سرود بلقب «میررباعی »شهرت یافت . وی بسال 972 هَ .ق . درگذشت . از اوست :در مزرع دهر کزنشاط آمده پاک دهقان اجل نریخت جز تخم هلاک چون دانه ٔ گ...
-
زردرویی کشیدن
لغتنامه دهخدا
زردرویی کشیدن . [ زَ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) خجالت کشیدن . شرمندگی . شرمساری : زردرویی می کشم زآن طبع نازک بی گناه ساقیا جامی بده تا چهره را گلگون کنم . حافظ.هرکه در مزرع دل تخم وفا سبز نکردزردرویی کشد از حاصل خود وقت درو. حافظ.زردرویی بکشد هرکه حج...
-
رازی
لغتنامه دهخدا
رازی . (اِخ ) رضائی نوربخشی رازی به لیاقت و قابلیت و عذب البیانی تخم محبت خود در مزرع دلها می کاشت و در بازی شطرنج دستی داشت . این رباعی از اوست :ای کرده عبادت ریائی فن خودآراسته از لباس عصیان تن خودطوقیست بگردنت ردا از لعنت گفتم من و انداختم از گردن...
-
خانیک شاه
لغتنامه دهخدا
خانیک شاه . (اِخ ) دهی است از دهستان برون بخش حومه ٔ شهرستان فردوس ، واقع در 5هزارگزی خاور شوسه ٔ عمومی بجستان به فردوس . این دهکده در منطقه ٔ کوهستانی قرار دارد و آب و هوایش گرم وسکنه اش 425 تن است . اهالی شیعی مذهب و فارسی زبانند. آب آنجا از قنات و...
-
داس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: dās] ‹داسه› dās ۱. آلتی آهنی و سرکج با دستۀ چوبی که دم آن تیز و دندانهدار است و با آن گیاهها و حاصل مزارع را از روی زمین درو میکنند؛ جاخسوک؛ جاخشوک؛ جاغسوک؛ خاشوش: ◻︎ مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو / یادم از کشتهٴ خویش آمد و هنگام درو...