کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مزدور پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مزدور
/mozdur/
معنی
۱. کسی که برای دیگری کار میکند و مزد میگیرد؛ مزدبر؛ مزدگیر.
۲. [قدیمی] کارگر.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. اجیر، جیرهخوار، خودفروخته، عامل، مزدبگیر، مواجببگیر،
۲. عمله، فعله، کارگر ≠ بیکار
۳. سپاهی، سرباز، لشکری
دیکشنری
hireling, mercenary, prostitute
-
جستوجوی دقیق
-
مزدور
واژگان مترادف و متضاد
۱. اجیر، جیرهخوار، خودفروخته، عامل، مزدبگیر، مواجببگیر، ۲. عمله، فعله، کارگر ≠ بیکار ۳. سپاهی، سرباز، لشکری
-
مزدور
فرهنگ فارسی معین
(مُ) [ په . ] (ص مر.) اجیر، کسی که برای گرفتن مزد کار انجام می دهد.
-
مزدور
لغتنامه دهخدا
مزدور. [ م ُ ] (ص مرکب ) مرکب است از لفظ مزد که به معنی اجرت است و کلمه ٔ «ور» که به معنی صاحب و خداوند است ، بجهت رفع ثقل ما قبل واو را ضمه داده واو را ساکن کردند و بفتح میم که مشهور است خطا باشد. (آنندراج ) (غیاث ). شاکر. اسیف . عسیف . جری . عُضُرت...
-
مزدور
لغتنامه دهخدا
مزدور. [ م ُ دَ وِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از مصدر ازدوار. زیارت کننده . (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به ازدوار شود.
-
مزدور
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [پهلوی: mozdwar] mozdur ۱. کسی که برای دیگری کار میکند و مزد میگیرد؛ مزدبر؛ مزدگیر.۲. [قدیمی] کارگر.
-
مزدور
دیکشنری فارسی به عربی
مساعدة , يرقة
-
واژههای مشابه
-
مزدور دیو
لغتنامه دهخدا
مزدور دیو. [ م ُ رِ وْ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) شخص را گویند که کارهای لایعنی کند و در آن نه فایده ٔ دنیا و نه نفع آخرت بجهت او باشد و اینچنین شخص را هیزم کش دوزخ نیز گویند. مزدور دیوان . (آنندراج ) (برهان ). کسی که کاری کند که او را در آن نه فایده...
-
مزدور دیوان
لغتنامه دهخدا
مزدور دیوان . [ م ُ رِ دی ْ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مزدور دیو : ز دونی و ز نادانی چنین مزدور دیوان شدو گرنه ارسلان خاص است دین را نفس انسانی . سنائی .بسا آسیا کو غریوان بودچو بینند مزدور دیوان بود. نظامی .و رجوع به مزدور دیو در تمام معانی شود.
-
سرباز مزدور
دیکشنری فارسی به عربی
مرتزق
-
ادم مزدور
دیکشنری فارسی به عربی
بائع متجول
-
نویسنده مزدور
دیکشنری فارسی به عربی
شيطان , ماجور , يرقة
-
کارگر مزدور
دیکشنری فارسی به عربی
صانع ماهر
-
مشتی مزدور
دیکشنری فارسی به عربی
حفنة عملية