کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مزاد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مزاد
/mazād/
معنی
۱. افزودن؛ زیاد کردن.
۲. افزودن قیمت چیزی.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
مزاد
فرهنگ فارسی معین
(مَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - افزودن . 2 - افزودن قیمت چیزی .
-
مزاد
لغتنامه دهخدا
مزاد. [ م َ ] (اِ)نوعی از بازی باشد. و آن چنان است که دو کس در برابر همدیگر خم شده بایستند و سر بر سر هم نهند و سر ریسمانی بردست گیرند و یک سر دیگر آن ریسمان را شخصی بردست گیرد و بر دور و پیش ایشان می گردد و نمیگذارد که کسی بر ایشان سوار شود و بر پشت...
-
مزاد
لغتنامه دهخدا
مزاد. [ م َ ] (ع اِ) ج ِ مزادة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به مزادة شود. || توشه دان . (آنندراج ).
-
مزاد
لغتنامه دهخدا
مزاد. [ م َ ] (ع مص ) زیاده کردن چیزی باشد مثل آن که قیمت آن چیز به ده دینار رسیده باشد دیگری به دوازده دینار برساند و همچنین . (از آنندراج ) (برهان ). افزون کردگی قیمت چیزی . (ناظم الاطباء). زیاد کردن قیمت چیزی تا بر دیگر طالبان فائق شود و خریدار او...
-
مزاد
لغتنامه دهخدا
مزاد. [ م ُ ] (ع ص ) زیاده کرده شده . (غیاث ). افزون شده . (ناظم الاطباء).- مزاد کردن متاع ؛ بالاکردن نرخ متاع : متاع درد تو را آنچنان مزاد کنم که هیچکس نکند جرأت خریداری .ملاطغرا (از آنندراج ).
-
مزاد
دیکشنری عربی به فارسی
حراج , مزايده , حراج کردن , بمزايده گذاشتن
-
مزاد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] mazād ۱. افزودن؛ زیاد کردن.۲. افزودن قیمت چیزی.
-
واژههای همآوا
-
مذاد
لغتنامه دهخدا
مذاد. [ م َ ] (اِخ ) موضعی است که پیغمبر اسلام در آنجا خندق حفر کرد، و سیوطی گوید که : آن قلعه ای است در مدینه ، در المراصد آمده است که : مذاد وادی است بین سلعو خندق مدینه . (از متن اللغة) (از معجم البلدان ).
-
مذاد
لغتنامه دهخدا
مذاد. [ م َ ] (ع اِ) مرتع. چراگاه . (از اقرب الموارد) (از متن اللغة).
-
مضاد
لغتنامه دهخدا
مضاد. [ م ُ ضادد ] (ع ص ) مخالف . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (اقرب الموارد). کل مضاد مخالف است ، ولی کل مخالف مضاد نیست . (از اقرب الموارد). حریف و خصم و دشمن و معارض و مخالف . (ناظم الاطباء). و رجوع به مضادة و مضادت و ضد شود.
-
مضاد
لغتنامه دهخدا
مضاد. [ م ُ ضادد / م ُ ] (از ع ، ص )حریف . خصم و دشمن . معارض و مخالف . (ناظم الاطباء).
-
جستوجو در متن
-
حراج کردن
دیکشنری فارسی به عربی
مزاد
-
بمزایده گذاشتن
دیکشنری فارسی به عربی
مزاد