کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مرکب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مرکب
/markab/
معنی
هرچه بر آن سوار شوند؛ حیوانی که بر آن سوار شوند.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. اسب، باره، راحله، سواری
۲. کشتی
برابر فارسی
آمیخته، ه مکرد، دوات، رهوار
دیکشنری
complex, composite, compound, conglomerate, cumulative, ink, roadster
-
جستوجوی دقیق
-
مرکب
واژگان مترادف و متضاد
۱. اسب، باره، راحله، سواری ۲. کشتی
-
مرکب
واژگان مترادف و متضاد
۱. آمیخته، ممزوج ≠ بسیط ۲. ترکیبیافته، تشکیلشده ۳. جوهر
-
مرکب
فرهنگ واژههای سره
آمیخته، ه مکرد، دوات، رهوار
-
مرکب
فرهنگ فارسی معین
(مَ کَ) [ ع . ] (اِ.) هر آن چه بر آن سوار شوند.
-
مرکب
فرهنگ فارسی معین
(مُ رَ کَّ) [ ع . ] 1 - (اِمف .) ترکیب شده ، آمیخته شده . 2 - ماده ای سیاه رنگ که از دوده و مواد دیگر به دست می آید و از آن برای نوشتن و چاپ استفاده می شود.
-
مرکب
لغتنامه دهخدا
مرکب . [ م ُ رَک ْ ک َ ] (ع ص ، اِ) نعت مفعولی است از ترکیب . آمیخته . درپیوسته : کریمی به اخلاقش اندرمرکب بزرگی به درگاه او بر مجاور. فرخی .گفتم که مفرد است مرکب چگونه شدگفتا چنانکه میل کند ماده سوی نر.ناصرخسرو.و چنانکه در طبایع مرکب است هر کسی برای...
-
مرکب
لغتنامه دهخدا
مرکب . [ م ُ رَک ْک ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از ترکیب . رجوع به ترکیب شود. || زین و یراق ساز. (از انساب سمعانی ).
-
مرکب
لغتنامه دهخدا
مرکب . [م َ ک َ ] (ع مص ) مصدر رُکوب است در تمام معانی . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به رکوب شود.- یوم المرکب ؛ روزی که خلیفه با زینت و خدم و حشم وعساکر سوار می شود. (ناظم الاطباء).
-
مرکب
لغتنامه دهخدا
مرکب .[ م َ ک َ ] (ع اِ) برنشستنی از ستور. (منتهی الارب ). اسب . آنچه برآن سوار شوند از قسم مواشی ، اکثر به معنی اسب مستعمل است . (از غیاث ) (آنندراج ). اسب بارگی . باره . برنشستی . برنشست . برنشستنی . بارگیر. سواری . ولید. ج ، مراکب : مجلس و مرکب و ...
-
مرکب
دیکشنری عربی به فارسی
دوبه , کرجي , با قايق حمل کردن , سرزده وارد شدن , کشتي کوچک , قايق , هرچيزي شبيه قايق , قايق راني کردن , پيچيده , مختلط , مرکب , چند جزءي , جسم مرکب , لفظ مرکب , بلور دوتايي () محوطه , عرصه , حياط , ترکيب , ترکيب کردن , اميختن
-
مرکب
دیکشنری عربی به فارسی
مرکب
-
مرکب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: مراکب] [قدیمی] markab هرچه بر آن سوار شوند؛ حیوانی که بر آن سوار شوند.
-
مرکب
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] morakkab ۱. ترکیبشده؛ آمیختهشده.۲. آنچه از دو یا چند جزء ترکیب شده باشد.۳. (شیمی) ویژگی جسمی که از دو یا چند عنصر مختلف ترکیب شده و قابل تجزیه باشد؛ ویژگی جسم یا مادهای که بیش از یک عنصر در ساختمان آن باشد.۴. (اسم) مادهای برای نوشتن ...
-
مرکب
دیکشنری فارسی به عربی
حبر , مرکب