کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مرمد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مرمد
/mormad[d]/
معنی
کسی که چشمش درد میکند.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
مرمد
فرهنگ فارسی معین
(مُ مَ) [ ع . ] (ص .) کسی که چشم درد دارد.
-
مرمد
لغتنامه دهخدا
مرمد. [ م ُ رَم ْ م َ ](ع ص ) نعت مفعولی از مصدر ترمید. رجوع به ترمید شود. بریان کرده در خاکستر گرم . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || خاکسترآلود. (منتهی الارب ).
-
مرمد
لغتنامه دهخدا
مرمد. [ م ُ م َ / م ُ م َدد ] (ع ص ) رجل مرمد؛ مرد بیمار چشم . (منتهی الارب ).رمد کرده شده . (غیاث ). آنکه در چشم او رمد باشد. (از اقرب الموارد). أرمد. مبتلا به رمد. دردگین چشم .- نامرمد ؛ مقابل مرمد : مادِح خورشید مداح خود است که دو چشمم روشن و نام...
-
مرمد
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: مرمدّ] [قدیمی] mormad[d] کسی که چشمش درد میکند.
-
جستوجو در متن
-
مرمدة
لغتنامه دهخدا
مرمدة. [ م ُ م َ دَ / م ُ م َدْ دَ ] (ع ص ) تأنیث مرمد. عین مرمدة؛ چشم رمدزده . (ناظم الاطباء). رجوع به مرمد شود.
-
نامرمد
لغتنامه دهخدا
نامرمد. [ م ُ م َ ] (ص مرکب ) که چشمش سالم و بی عیب است . که چشمش بی آفت است . مقابل مرمد و رمداء : مادح خورشید مداح خود است که دو چشمم سالم و نامرمد است .مولوی .
-
بیمارچشم
لغتنامه دهخدا
بیمارچشم . [ چ َ / چ ِ ] (ص مرکب ) ارمد. (یادداشت مؤلف ). مرمود. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ): مُرمَد؛ مرد بیمارچشم . رجوع به ارمد شود. || یک قسم از چشم را که شبیه به چشم چینی ها است بیمار و سقیم گویند و آن قسم چشم در معشوقان باعث مزید حسن است . (ف...
-
ارمد
لغتنامه دهخدا
ارمد. [ اَ م َ ] (ع ص ) خاکسترگون . (منتهی الأرب ). خاکستررنگ . خاکستری . || صاحب رَمَد، یعنی کسی که چشم او درد کند با سرخی و سیلان آب . (غیاث اللغات ). چشم دردگرفته . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). رمدیافته . چشم دردمند. خداوند درد چشم . دردگین چشم...
-
دردگین
لغتنامه دهخدا
دردگین . [ دَ ] (ص مرکب ) دردگن . دردناک . دردمند. ضعیف شده . دردناک . بِدردآورده شده . (ناظم الاطباء). اَلِم . اَلِمَة. وَجِع. شَکِع. ألیم . نَصِب : اَنسی ̍، نسی ٔ، ملک ؛ مرد دردگین . (منتهی الارب ). اکتلاء؛ دردگین کرده شدن از ضرب . تعص ؛ دردگین شد...