دردگین . [ دَ ] (ص مرکب ) دردگن . دردناک . دردمند. ضعیف شده . دردناک . بِدردآورده شده . (ناظم الاطباء). اَلِم . اَلِمَة. وَجِع. شَکِع. ألیم . نَصِب : اَنسی ̍، نسی ٔ، ملک ؛ مرد دردگین . (منتهی الارب ). اکتلاء؛ دردگین کرده شدن از ضرب . تعص ؛ دردگین شدن اعصاب کسی از بسیار رفتن . تکوع ؛ دردگین شدن ساق دست . (از منتهی الارب ). قام ظهره به ؛ دردگین پشت کرد او را. (منتهی الارب ). قتد؛ دردگین شدن شکم شتر از خوردن قتاد. قد؛ دردگین شدن شکم . قصر؛ دردگین بن گردن گشتن . (از منتهی الارب ). لوی ؛ دردگین شکم . مجرود؛ کسی که از خوردن ملخ شکم وی دردگین باشد. (منتهی الارب ). مغل ؛ دردگین گردیدن شکم ستور از خوردن گیاه یا خاک . (از منتهی الارب ).
- چشم دردگین ؛ مرمد. رمد. رمده . أرمد. (یادداشت مرحوم دهخدا). چشم سرخ :
قمر بسان چشم دردگین شود
سپیده دم شود چو توتیای او.
کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
واژه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.