کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مرغ زبانی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
مرغ مقلد
لغتنامه دهخدا
مرغ مقلد. [ م ُ غ ِ م ُ ق َل ْ ل ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) پرنده ای است به اندازه ٔ یک سار که صدای حیوانات و برخی کلمات را بخوبی تقلید می کند. این پرنده را در تداول اهالی خراسان «مینا» می نامند.
-
مرغ مگس
لغتنامه دهخدا
مرغ مگس . [ م ُ غ ِ م َ گ َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) پرنده ای خرداندام از راسته ٔ سبکبالان و از دسته ٔ نازک نوکان . نوع کوچکتر آن همانند زنبور عسل است و مخصوص امریکای جنوبی است .
-
مرغ ملک
لغتنامه دهخدا
مرغ ملک . [ م َ م َ ل ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان لار بخش حومه ٔ شهرستان شهر کرد واقع در 38هزارگزی شمال غربی شهر کرد کنار راه مرغ ملک به شهر کرد با 1765 تن سکنه . آب آن از چشمه و قنات ، محصولش غلات ، شغل مردمش زراعت است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج...
-
مرغ نساج
لغتنامه دهخدا
مرغ نساج . [ م ُ غ ِ ن َس ْ سا ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) پرنده ای است از راسته ٔ سبکبالان و از دسته ٔ مخروطی نوکان برنگهای زرد و خاکستری و سیاه باندازه ٔ گنجشکی و خاص بمناطق گرم افریقا و آسیاست و لانه ٔ خود را با مهارت بشکل کوزه یا کیسه می بافد.
-
مرغ آباد
لغتنامه دهخدا
مرغ آباد. [ م ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان پیشخور بخش رزن شهرستان همدان در 37 هزارگزی جنوب شرقی قصبه رزن و سه هزارگزی شمال قمیشانه ، تپه ماهور با 126 تن سکنه ، آبش از قنات ، محصولش لبنیات . شغل مردمش زراعت و گله داری است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج...
-
مرغ آباد
لغتنامه دهخدا
مرغ آباد. [ م ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان قیس آباد بخش خوسف شهرستان بیرجند. واقع در 30هزارگزی جنوب شرقی خوسف و 6هزارگزی شمال شرقی قیس آباد آب آن از قنات و محصول آن غلات و راهش مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
-
مرغ آغال
لغتنامه دهخدا
مرغ آغال . [ م ُ ] (اِ مرکب ) جای باش مرغان . (آنندراج ). قفس ماکیان . (ناظم الاطباء) : گویند روستایی را بازی به دست افتاد بنا بر عدم وقوف و مهارت این فن در مرغ آغال با ماکیانی چند سر داده ، سر آن را محکم کرد. (نصیرای همدانی از آنندراج ).
-
مرغ انداز
لغتنامه دهخدا
مرغ انداز. [ م ُ اَ ] (اِ مرکب ) ناجاویده فروبردن لقمه ٔکلان را به حلق که آن را به عربی بلع گویند، و این کنایه از شخصی است که دندانهایش ریخته باشد. (از آنندراج ). عمل فروبردن و در حلق انداختن و بلعیدن . (ناظم الاطباء) : مرغ را با دو پنجه چون شهبازداش...
-
مرغ پر
لغتنامه دهخدا
مرغ پر. [ م ُ پ َ ] (نف مرکب ) سریعالحرکة. تیزرو. || در بیت ذیل استعاره از تیر است : دیودلان سرکشش حامل عرش سلطنت مرغ پران ترکشش پیک سبای مملکت .خاقانی .
-
مرغ پرورده
لغتنامه دهخدا
مرغ پرورده . [ م ُ پ َرْ وَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) پرورده شده به پرستاری مرغ . پرورده شده بوسیله ٔ مرغ . آن که یا آنچه بوسیله ٔ مرغ تربیت شده باشد. که مرغ او را تیمار داشته و به رشد رسانده باشد. || کنایه از زال پدر رستم : تو این بنده ٔ مرغ پرورده راب...
-
مرغ پلو
لغتنامه دهخدا
مرغ پلو. [ م ُ پ ُ ل ُ ] (اِ مرکب ) طعامی مرکب از پلو و مرغ پخته . پلو که در آن مرغ پخته یا سرخ کرده نهند و سپس دم کنند.
-
مرغ دار
لغتنامه دهخدا
مرغ دار. [ م ُ ] (نف مرکب ) مرغ دارنده .دارنده ٔ مرغ . || کسی که به تربیت مرغان پردازد. آنکه مرغ پرورش دهد. آنکه مرغ نگه داری کند.
-
مرغ دانه
لغتنامه دهخدا
مرغ دانه . [ م ُ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) دانه ٔ مرغ . دانه که به مرغ دهند. دان مرغ .
-
مرغ زبان
لغتنامه دهخدا
مرغ زبان . [ م ُ زَ ] (ص مرکب ) نغمه خوان . || زبان باز.
-
مرغ زبانک
لغتنامه دهخدا
مرغ زبانک . [ م ُ زَ ن َ ] (اِ مرکب ) بار درختی است که به شکل زبان گنجشک شود، و آن را به تازی لسان العصافیر خوانند. (جهانگیری ) (برهان ). رجوع به زبان گنجشگ شود.