کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مرعث پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مرعث
لغتنامه دهخدا
مرعث . [ م ُ رَع ْ ع َ ] (ع ص ) دیک مرعث ؛ خروس دارای رعثة و ریش . || صبی مرعث ؛ کودک قرط وگوشواره دار. (از اقرب الموارد) (از ناظم االاطباء).
-
مرعث
لغتنامه دهخدا
مرعث . [م ُ رَع ْ ع َ ] (اِخ ) نام شاعری . (منتهی الارب ). لقب بشاربن برد فارسی شعوبی است . (یادداشت مرحوم دهخدا).
-
واژههای همآوا
-
مراس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] merās علاج کردن.
-
مرآس
لغتنامه دهخدا
مرآس . [ م ِرْ ] (ع ص ) (از «رأس ») اسبی که سرهای اسبان بگزد در با هم رفتن ، یا آن که بسر زند اسبان دیگر را در وقت تقدم و پیشی خود. (منتهی الارب ). اسبی که کله ٔ اسبان همجوار خود را گاز بگیردو قیل الذی یرأس فی تقدمه و سبقه . (اقرب الموارد). || شتری...
-
مراث
لغتنامه دهخدا
مراث . [ م َ ] (ع اِ) روده ٔ ستور یا آن که در آن دبر است ... (منتهی الارب ). روده ای که در آن دبر ستور است . جای روث . (ناظم الاطباء). مخرج روث . (ازمتن اللغة) (از اقرب الموارد). مَروَث . خوران الفرس .مخرج سرگین در اسب و چارپایان . (از اقرب الموارد).
-
مراس
لغتنامه دهخدا
مراس . [ م َرْ را ] (ع ص ) فحل مراس ؛ گشن شدید و سخت . (منتهی الارب ). ذو شدة. (اقرب الموارد). || شدید. (از اقرب الموارد).
-
مراس
لغتنامه دهخدا
مراس . [ م ِ ] (ع اِ)سختی . شدت . (منتهی الارب ). || (مص ) بسیار کوشیدن . (فرهنگ خطی ). سخت کوشی : سلطان چون حدت باس و شدت مراس آن قوم مشاهده کرد بر پشته فرودآمد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 268). || مروسیدن . (از منتهی الارب ). ممارست . معالجه . (یادداشت...
-
مرئس
لغتنامه دهخدا
مرئس . [ م ُ رَءْ ءِ ] (ع اِ) شیر درنده . (از منتهی الارب ). اسد. (اقرب الموارد).
-
مرعس
لغتنامه دهخدا
مرعس . [م ِ ع َ ] (ع ص ) ناکس و فرومایه که از مزبله ها دانه وطعام برمیچیند. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
-
جستوجو در متن
-
بشار
لغتنامه دهخدا
بشار. [ ب َش ْ شا ] (اِخ ) ابن برد عقیلی (متوفی بسال 167 هَ . ق .). مکنی به ابومعاذ. چون در کودکی گوشواره به گوش میکرد وی را مُرَعَّث نیز لقب دادند. ابن ندیم در ص 227 گوید: شعر او در یکجا جمع نشده ومن در حدود هزار ورق آن را دیده ام و کسانی منتخباتی ا...