کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مرزبان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مرزبان
/marzbān/
معنی
۱. نگهبان یا مٲمور مرز؛ سرحددار.
۲. [قدیمی، مجاز] حاکم قسمتی از کشور: ◻︎ یکی روز مرد آرزومند نان / دگر روز بر کشوری مرزبان (فردوسی۲: ۱۵۰۴).
۳. [قدیمی] در دورۀ ساسانیان، حاکم سرحدی.
۴. [قدیمی، مجاز] نگهبان.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
سرحددار، مرابط، مرزدار
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
مرزبان
واژگان مترادف و متضاد
سرحددار، مرابط، مرزدار
-
frontier guard
مرزبان
واژههای مصوّب فرهنگستان
[جغرافیای سیاسی] سربازی که از مرزهای کشور نگاهبانی میکند
-
مرزبان
فرهنگ نامها
(تلفظ: marzbān) آن که از مرز کشور پاسداری میکند ، سرحد دار ؛ (در قدیم) (به مجاز) آن که حکومت قسمتی از یک کشور با اوست ، حاکم ناحیهای از کشور ؛ (در قدیم) (به مجاز) جنگجو و مبارز و پهلوان ، نگهبان .
-
مرزبان
فرهنگ فارسی معین
(مَ) (اِمر.) نگهبان مرز.
-
مرزبان
لغتنامه دهخدا
مرزبان . [ م َ ] (اِخ ) ابن عضدالدوله ابوکالیجار ملقب به صمصام الدوله پسر و جانشین عضدالدوله ٔ دیلمی و از امیران سلسله ٔ بویه است (372 - 379 هَ . ق ).میان او و برادرش ابوالفوارس شیر ذیل ملقب به شرف الدوله در کرمان کشمکشها بود و مرزبان دو برادر دیگر خ...
-
مرزبان
لغتنامه دهخدا
مرزبان . [ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن مسافر معروف به سالار یا سلار از سرداران دیلم و از خاندان آل مسافر (سالاریان ) است که از حدود اواخر قرن سوم هجری در نواحی شمال غربی قزوین و طارم و زنجان استیلائی یافته و با دیلمیان حستانی وصلت کرده بودند و اولین امیر...
-
مرزبان
لغتنامه دهخدا
مرزبان . [ م َ ] (اِخ ) ابوکالیجار مرزبان ملقب به عمادالدوله عزّالملوک پسر سلطان الدوله پسر بهاءالدوله پسر عضدالدوله دیلمی است از سلسله ٔ آل بویه که از (415 تا 440 هَ . ق .) در عراق و فارس حکومت کرده است و در ایام حکومت میان او و قوام الدوله ابوالفوا...
-
مرزبان
لغتنامه دهخدا
مرزبان . [ م َ ] (اِخ ) اسپهبد مرزبان بن رستم بن شهریار بن شروین بن رستم بن سرخاب بن قارن . مؤلف کتاب مرزبان نامه است ، همانکه بعدها سعدالدین وراوینی آن را از لهجه ٔ طبری به فارسی دری نقل کرد. مرزبان یکی از ملوک طبرستان و از خاندان آل باوند است .
-
مرزبان
لغتنامه دهخدا
مرزبان . [ م َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کلیائی بخش سنقر کلیائی شهرستان کرمانشاهان ؛ در 33هزارگزی شمال سنقر و 3هزارگزی شمال راه سنقر به قروه ، درمنطقه ٔ کوهستانی سردسیر واقع و دارای 135 تن سکنه وآبش از چشمه است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5).
-
مرزبان
لغتنامه دهخدا
مرزبان . [ م َ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) حاکمی که در سرحد باشد. (اوبهی ). حاکم و میر سرحد. (جهانگیری ). سرحددار. صاحب طرف .طرفدار. حافظ مرز و ثغر و حدود. که محافظت نواحی مرزی و طرفی از مملکت با اوست . حافظ الحد : به هرمرز بنشاند یک مرزبان بدان تا نسازند ...
-
مرزبان
لغتنامه دهخدا
مرزبان . [ م َ زِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان جلال ازرک بخش مرکزی شهرستان بابل . دردشت معتدل هوائی واقع و دارای 190 تن سکنه و آب آن از رود کاری است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
-
مرزبان
لغتنامه دهخدا
مرزبان . [ م َ زُ ] (معرب ص مرکب ، اِمرکب ) معرب مرزبان فارسی است . رجوع به مَرزبان شود. || رئیس فارسیان و مهتر آنها. (منتهی الارب ). مهتر گبرگان . (مهذب الاسماء). مهتر مغان . (دستور الاخوان ). مهتر مجوس . (السامی ). ج ، مرازبة. رجوع به مَرزبان شود. ...
-
مرزبان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [پهلوی: marzipān] ‹مرزوان› marzbān ۱. نگهبان یا مٲمور مرز؛ سرحددار.۲. [قدیمی، مجاز] حاکم قسمتی از کشور: ◻︎ یکی روز مرد آرزومند نان / دگر روز بر کشوری مرزبان (فردوسی۲: ۱۵۰۴).۳. [قدیمی] در دورۀ ساسانیان، حاکم سرحدی.۴. [قدیمی، مجاز] نگهبان.
-
مرزبان
دیکشنری فارسی به عربی
مرکيز