مرزبان . [ م َ زُ ] (معرب ص مرکب ، اِمرکب ) معرب مرزبان فارسی است . رجوع به مَرزبان شود. || رئیس فارسیان و مهتر آنها. (منتهی الارب ). مهتر گبرگان . (مهذب الاسماء). مهتر مغان . (دستور الاخوان ). مهتر مجوس . (السامی ). ج ، مرازبة. رجوع به مَرزبان شود. || مرزبان الزأرة؛ شیر، زیرا رئیس آجام است . (از منتهی الارب ). اسد. (متن اللغة).
کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
واژه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.