کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مردف پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مردف
معنی
(مُ رَ دَّ) [ ع . ] (اِمف .) شعری که علاوه بر قافیه ، ردیف هم داشته باشد.
فرهنگ فارسی معین
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
مردف
فرهنگ فارسی معین
(مُ رَ دَّ) [ ع . ] (اِمف .) شعری که علاوه بر قافیه ، ردیف هم داشته باشد.
-
مردف
لغتنامه دهخدا
مردف . [ م ُ دَ ] (ع ص ) ردف دار.- قافیه ٔ مردف ؛ آن قافیه که دارای حروف ردف باشد و ردف عبارت است از الف یا واو یا یائی که پیش از حرف روی آید، مثلاً مار، بار؛ عور، نور؛ سیر، شیر. که نوع اول را مردف به الف و نوع دوم را مردف به واو و نوع آخر را مردف ب...
-
مردف
لغتنامه دهخدا
مردف . [ م ُ دِ ] (ع ص ) پس روی کننده . در پی کسی رونده . (آنندراج ). کسی که دیگری را در پس خود می نشاند. (ناظم الاطباء). أردفه ؛ رکب خلفه ، و هو مُردَف . (متن اللغة). و رجوع به ارداف شود.
-
مردف
لغتنامه دهخدا
مردف . [ م ُ رَدْ دَ ] (ع ص ) ردیف آورده شده .- شعر مردف ؛ شعری که دارای ردیف باشد و ردیف یک یا چند کلمه است که پس از قافیه در آخر هر بیت تکرار شود، مانند کلمه ٔ «می بینم » درآخر مصراعهای اول و مصراعهای زوج این غزل حافظ:در خرابات مغان نور خدا می بین...
-
جستوجو در متن
-
مردفة
لغتنامه دهخدا
مردفة. [ م ُ دَ ف َ ] (ع ص ) تأنیث مردف . رجوع به مُردَف شود.
-
مردفة
لغتنامه دهخدا
مردفة. [ م ُ رَدْ دَ ف َ ] (ع ص ) تأنیث مردف . رجوع به مردَّف شود.
-
مُرْدِفِينَ
فرهنگ واژگان قرآن
گروهي كه در پي آنها گروهي ديگرند(ردف به معناي تابع است و ترادف به معناي اين است که دو چيز و يا دو کس يکديگر را تعقيب كنند ، و رادف به معناي متاخر است (آن كس كه عقب تر است)، و مردف آن کس است که جلو سوار شده و کسي را پشت سر خود سوار کند .منظور از نزول...
-
درنشاننده
لغتنامه دهخدا
درنشاننده . [ دَ ن ِ ن َن ْ دَ / دِ ] (نف مرکب ) نشاننده .قرار دهنده . مردف . (دهار). رجوع به درنشاندن شود.
-
سلسله وار
لغتنامه دهخدا
سلسله وار. [ س ِ س ِ ل َ / ل ِ ] (ص مرکب ) پی درپی . متوالی .مردف . بهم پیوسته . مرتب و بترتیب . (ناظم الاطباء).
-
رج کردن
لغتنامه دهخدا
رج کردن . [ رَ ک َدَ ] (مص مرکب ) به صف نهادن . به صف کردن . به دسته کردن . به ردیف کردن . (یادداشت مرحوم دهخدا). مردف ساختن . به راه نهادن . دسته کردن از قبیل آجر و جز آن .
-
ردف
فرهنگ فارسی معین
(رِ دْ) [ ع . ] (ص .) 1 - پیرو، تابع . 2 - ترک ، کسی که پشت سرِ سوار می نشیند. 3 - هر الف و واو و یای ماقبل «روی » مانند شجاع ، نفور، بغیر چنین قافیه ای را «مُردَف » خوانند.
-
حرف ردف
لغتنامه دهخدا
حرف ردف .[ ح َ ف ِ رِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) از حروف قافیه است . شمس قیس گوید: هر الف و واو و یاء که ماقبل رَوی ّ باشد آنرا ردف خوانند و آن قافیت را مُرْدَف خوانند بسکون راء، بشرط آنکه ماقبل واو مضموم باشد و ماقبل یاء مکسور همچنانکه ماقبل الف ابد...
-
رج
لغتنامه دهخدا
رج . [ رَ ] (اِ) صف . رسته . رده . رجه . قطار. (ناظم الاطباء). ردیف . راسته . رگه . مردف . (یادداشت مرحوم دهخدا). رژه : نه در بذل تو ذل امتناعست نه در بِرّ تو رج ّ انتظار است . مسعودسعد.یک رج آجر و یک رج خشت ؛ یعنی یک ردیف آجر. یک ردیف خشت . (یادداشت...
-
درآورده
لغتنامه دهخدا
درآورده . [ دَ وَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) داخل کرده شده . واردشده . سپوخته . || جای و قرار داده شده : مدثر؛ جامه در سر درآورده . || مدغم . || خارج شده . || پایین آورده . || پی هم شده : مردف ؛ از پی درآورده . || درهم کرده شده : مشبک ؛ انگشتان و آنچه بد...