کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مرداء پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مرداء
لغتنامه دهخدا
مرداء. [ م َ ] (ع ص ) دختر تابان رخسار. (از منتهی الارب ). || زن که بر زانوی و فرجش موی نباشد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || درخت بی برگ . (منتهی الارب ) (دستور الاخوان ). خرمابن بی برگ . (مهذب الاسماء). || زمین بی نبات . (مهذب الاسماء). ریگستانی...
-
مرداء
لغتنامه دهخدا
مرداء. [ م ُرَ ] (ع ص ، اِ) جمع مرید است . رجوع به مُرید شود.
-
جستوجو در متن
-
مرادی
لغتنامه دهخدا
مرادی . [ م َ ] (ع اِ) ج ِ مِرْدی ̍. (منتهی الارب ). رجوع به مِردی ̍ شود. || ج ِ مرداء. (متن اللغة). رجوع به مِرداء شود.
-
مریداء
لغتنامه دهخدا
مریداء. [ م ُ رَ ] (ع اِ مصغر) مصغر مرداء. رجوع به مرداء شود. || پرده ٔ نازکی در میانه ٔ ناف و عانه . (ناظم الاطباء). مریطاء.
-
شجراء
لغتنامه دهخدا
شجراء. [ ش َ ] (ع ص ، اِ) درخت و هرچه ساق دارد از نبات ، و ارض شجراء، زمین درختناک . واحد و جمع در وی یکسان است و گفته شده که جمع است و یکی آن شجرة است بر قیاس : قصبة و قصباء و طرفة و طرفاء. (منتهی الارب ). سیبویه گوید که شجراء واحد و جمع است . و آن ...
-
حبیب
لغتنامه دهخدا
حبیب . [ ح َ ] (اِخ ) ابن عوف عبدی . برادر حارث بن عوف که یاد او گذشت ، می باشد. یکی از این دو برادر قاتل حطم هستند. (الاصابة ج 2 ص 55 و 58). ابن عبد ربه او را یکی از فرارین شمرده گوید: در یوم مرداء هجر از دست ابی فدیک فرار کرد. (العقد الفرید ج 1 ص 1...
-
مرید
لغتنامه دهخدا
مرید. [ م َ ] (ع ص ، اِ) سرکش و درگذرنده . (منتهی الارب ). خبیث و متمرد و شریر. (از اقرب الموارد). متمرد و سرکش و بیرون رونده از فرمان خدای تعالی و رانده شده . (غیاث ). گردنکش . (زمخشری ). دیوستنبه . (السامی ). طاغی . عاصی . الود. ج ، مُرَداء. (منتهی...
-
درخت
لغتنامه دهخدا
درخت . [ دَ / دِ رَ ] (اِ) ترجمه ٔ شجر. (آنندراج ). هر گیاه خشبی که دارای ریشه وتنه و ساقه و شاخه ها بود. شجر. نهال . (ناظم الاطباء).رستنی بزرگ و ستبر که دارای ریشه و ساقه و شاخه ها باشد. شجر که از دار ضعیف تر است . غالباً درخت به گیاهانی گویند که سا...
-
دختر
لغتنامه دهخدا
دختر. [ دُ ت َ ] (اِ) فرزند مادینه ٔ انسان . ابنه . بنت . دخت . بولة. ولیدة. (یادداشت مؤلف ). شَعرَة. نافِجَة. (منتهی الارب ). مقابل پسر که فرزند نرینه ٔ آدمی است : مراو را دهم دختر خویش راسپارم بدو لشکر خویش را. فردوسی .چنین گفت دانا که دخترمبادچو ...