کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مرح پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مرح
/marah/
معنی
نشاط و شادمانی.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
مرح
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] marah نشاط و شادمانی.
-
مرح
فرهنگ فارسی معین
(مَ رَ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - شادمان شدن . 2 - خرامیدن به ناز. 3 - تباه شدن .
-
مرح
فرهنگ فارسی معین
(مَ رِ) [ ع . ] (ص .) متبختر از نشاط و فرح .
-
مرح
لغتنامه دهخدا
مرح . [ م َ رَ ] (ع مص ) نشاطی شدن . (ترجمان علامه جرجانی ص 87) (دستور الاخوان ) (المصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). بالا گرفتن نشاط و فرح شادمانی بحدی که شخص از حد خود تجاوز کند و متبخترمختال شود . (از اقرب الموارد). مراح . (متن اللغة). نیک شادما...
-
مرح
لغتنامه دهخدا
مرح . [ م َ رِ ] (ع ص ) شادان . (مهذب الاسماء) (دستور الاخوان ). شادمان . فیرنده . خرامنده . (منتهی الارب ). فرح . بطر. اشر. مختال . متبختر. متکبر. (یادداشت مؤلف ). ج ، مَرحَی و مَراحَی . (متن اللغة). نعت است از مَرح . رجوع به مَرح شود : پر ز باد و ...
-
مرح
لغتنامه دهخدا
مرح . [ م َ] (ع اِ) سوراخ درز توشه دان . مَرَح . (منتهی الارب ).
-
مرح
لغتنامه دهخدا
مرح . [ م ِ رَ ](اِخ ) دهی است از دهستان مسکوتان بخش بمپور شهرستان ایران شهر در 65هزارگزی جنوب غربی بمپور کنار راه اسپکه به مسکوتان در جلگه گرمسیر واقع و دارای 150 تن سکنه است . آبش از قنات . محصولش غلات ، خرما، ذرت . شغل مردمش زراعت است . (از فرهنگ ...
-
مرح
دیکشنری عربی به فارسی
شوخي , بازي , خوشمزگي , سرگرمي , شوخي اميز , مفرح , باصفا , مطبوع , شوخي کردن , سبک روحي , شادي , شادماني , بشاشت , خوشدلي , مشرب , خيال , مزاح , خلق , خوشي دادن , راضي نگاهداشتن , خلط , تنابه , خوشي , خوشحالي , نشاط , عيش , شنگي
-
مرح
دیکشنری عربی به فارسی
شنگول , شاد وخرم , جست وخيز کنان , چالا ک , چابک , سرور ونشاط , خوشي , جست وخيز , رقص , خوشي کردن , ورجه ورجه کردن , سر کيف , خوشحال , بذله گو , خيلي , شاد , شاد دل , شاد کام , خوش
-
واژههای مشابه
-
بشکل مرح
دیکشنری عربی به فارسی
شوخ وشنگ , پر جلوه , پر زرق و برق , با روح
-
واژههای همآوا
-
مره
واژگان مترادف و متضاد
۱. بار، دفعه، کرت، مرتبه ۲. شمار، تعداد، عدد، تا ۳. راه، گذر، گذرگاه، مسیر
-
مره
واژگان مترادف و متضاد
زهره، صفرا
-
مره
فرهنگ فارسی معین
(مَ رِّ) [ ع . مرة ] 1 - (مص م .) یک بار کاری را انجام دادن . 2 - (اِ.) یک دفعه ، یک مرتبه .