مرح . [ م َ رَ ] (ع مص ) نشاطی شدن . (ترجمان علامه جرجانی ص 87) (دستور الاخوان ) (المصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). بالا گرفتن نشاط و فرح شادمانی بحدی که شخص از حد خود تجاوز کند و متبخترمختال شود . (از اقرب الموارد). مراح . (متن اللغة). نیک شادمان شدن و فیریدن و خرامیدن به ناز. (از منتهی الارب ). فهو مَرِح و مِرّیح و هی مَرحَة. (متن اللغة). || آزمند گردیدن . (منتهی الارب ). || سست و ضعیف گردیدن . (ناظم الاطباء). رجوع به معنی بعدی شود. || تباه شدن چشم و بجوش آمدن آن . (از منتهی الارب ). فاسد وضعیف شدن چشم و شدید شدن سیلان و هیجان آن . (از متن اللغة) (از اقرب الموارد). مرحان . (متن اللغة). || بیرون آوردن زمین گیاه را. (از متن اللغة). || (اِمص ) فرح . شادمانی . فیرندگی . (یادداشت مؤلف ). || (اِ) مَرح . رجوع به مَرح شود.
کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
واژه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.