کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مرتعد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مرتعد
لغتنامه دهخدا
مرتعد. [ م ُ ت َ ع ِ ](ع ص ) مضطرب . بی آرام . لرزنده . (آنندراج ). مرتعش . لرزان . (یادداشت مرحوم دهخدا). مضطرب و مرتعش . (از متن اللغة). نعت فاعلی از ارتعاد. رجوع به ارتعاد شود.
-
واژههای همآوا
-
مرتاد
لغتنامه دهخدا
مرتاد. [ م ُ ] (ع ص ) طالب . نعت فاعلی است از ارتیاد. (از اقرب الموارد). رجوع به ارتیاد شود.|| (اِ) در شواهد ذیل به معنی مطلوب و مقصود و خواسته و مراد آمده است : عاجز میان عجز و ضجرت فروماند و مراد و مرتاد در تحیر و تردد ضایع گرداند. (ترجمه ٔ تاریخ ی...
-
جستوجو در متن
-
مرتعش
لغتنامه دهخدا
مرتعش . [ م ُ ت َ ع ِ ] (ع ص ) رعشه دار. لرزان . (غیاث اللغات ). لرزنده . (آنندراج ). مرتعد. (یادداشت مرحوم دهخدا). که لرزش و ارتعاش دارد. رجوع به ارتعاش شود : مرتعش را کی پشیمان دیده ای بر چنین جبری تو برچفسیده ای . مولوی .ز آن پشیمانی که لرزانیدیش ...
-
لرزنده
لغتنامه دهخدا
لرزنده . [ ل َ زَ دَ / دِ ] (نف ) لرزان . مرتعش . مرتعد : بلرزید [پیران ] برسان لرزنده بیدهم از جان شیرین بشد ناامید. فردوسی .سوزنده و تن مرده تر از شمع به مجلس لرزنده و نالنده تر از تیر به پرتاب . خاقانی .سهی سرو لرزنده چون بید گشت بدان حد کزو خلق ن...
-
لرزیدن
لغتنامه دهخدا
لرزیدن . [ ل َ دَ ] (مص ) ارتعاد. (تاج المصادر). رعدة. ارتعاش . اهراع . ارتعاص . ارتعاس . تقرقف . مرتعد شدن . تخلج . مصد. تمجمج . شفشفة. رجرجة. (منتهی الارب ). رجف . رجیف . (تاج المصادر). رجفان . ارتجاج . رعس . رعش . ترعد. ارتعاج . رجد. ترجید. (منتهی...
-
لرزان
لغتنامه دهخدا
لرزان . [ ل َ ] (نف ، ق ) نعت فاعلی از لرزیدن . لرزنده . در حال لرزیدن . مرتجف . متزلزل . مرتعد. مرتعش .مترجرج . رجراج . رَجراجة. (منتهی الارب ) : بالا چون سرو نورسیده بهاری کوهی لرزان میان ساق و میان برصبر نماندم چو این بدیدم گفتم خه که جز از مسکه خ...