کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مرتأب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مرتأب
لغتنامه دهخدا
مرتأب . [ م ُ ت َ ءَ ] (ع ص ) پیوند کرده . || پوشیده . || بخشیده شده . (منتهی الارب ).
-
واژههای مشابه
-
مرتاب
فرهنگ فارسی معین
(مُ) [ ع . ] (اِفا.) آن که در شک و تردید باشد.
-
مرتاب
لغتنامه دهخدا
مرتاب . [ م ُ ] (ع ص ) (از «ری ب ») گمان مند. (مهذب الاسماء). مریب . آنکه به شک باشد. شاک . دیرباور. (یادداشت مرحوم دهخدا).
-
مرتاب
دیکشنری عربی به فارسی
بدگمان , مشکوک , دير باور
-
مُّرْتَابٌ
فرهنگ واژگان قرآن
شکاک
-
جستوجو در متن
-
دیر باور
دیکشنری فارسی به عربی
مرتاب
-
بدگمان
دیکشنری فارسی به عربی
مثير للشک , مرتاب
-
مشکوک
دیکشنری فارسی به عربی
باطني , غير ثابت , غير موکد , مثير للشک , مرتاب , مريب , مظلل
-
گمان مند
لغتنامه دهخدا
گمان مند. [ گ ُ م َ ] (ص مرکب ) مرتاب . (زمخشری ) (مهذب الاسماء). شاک . مُمتَری . (مهذب الاسماء).
-
دیرباور
لغتنامه دهخدا
دیرباور. [ وَ ] (ص مرکب ) بدباور. مقابل خوش باور، زودباور. شکاک . مرتاب . (یادداشت مؤلف ).
-
شاکة
لغتنامه دهخدا
شاکة. [ ک َ ] (ع اِ) آماس در گلو.(از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به شاک شود. || (ص ) مؤنث شاک . زن بدگمان و مرتاب . رجوع به شاک شود. || نزدیک . (اقرب الموارد): رحم ُ شاکة؛ ای قریبة. (لسان العرب ).
-
دودله
لغتنامه دهخدا
دودله . [ دُ دِ ل َ / ل ِ ] (ص نسبی ) متردد و مشکوک و بی ثبات و کسی که در کارها همیشه شک می آورد و هرگز از روی یقین کاری نمی کند. (ناظم الاطباء). کنایه است از متردد. به عکس یکدله . (انجمن آرا). دودل . مردد. مذبذب . مریب . مرتاب . شاک . مضطرب . باتردد...
-
دودل
لغتنامه دهخدا
دودل . [ دُ دِ ] (ص مرکب ) دودله . بی ثبات . متردد. مردد. شکاک . مریب . مذبذب . مرتاب . شاک . مقابل یکدل . (یادداشت مؤلف ). کسی را گویند که در امری متردد باشد (برهان ). متفکر و سراسیمه ، برعکس یکدله . (آنندراج ). رجوع به دودله شود.- دودل بودن ؛ ترد...