کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مراجل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مراجل
/marājel/
معنی
= مرجل
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
مراجل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ مِرجَل] [قدیمی] marājel = مرجل
-
مراجل
لغتنامه دهخدا
مراجل . [ م َ ج ِ ] (ع اِ) ج ِ مِرْجَل . دیگها. رجوع به مِرجَل شود : ز یخ گشته شمرها همچو سیمین طبق ها بر سر سنگین مراجل . منوچهری .|| ج ِ ممرجل ؛ یعنی جامه ها که در آن صورت های مرجل باشد. (آنندراج ). رجوع به مُرَجَّل و مُمَرجَل شود.
-
جستوجو در متن
-
مرجل
فرهنگ فارسی معین
(مِ جَ) [ ع . ] (اِ.) دیگ . ج . مراجل .
-
مراجلی
لغتنامه دهخدا
مراجلی . [ م َ ج ِ لی ی / م َ ج ِ ] (ع ص نسبی ) منسوب است به مراجل که جمع مرجل باشد و عمل دیگ سازی و فروش آن را می رساند. (از الانساب سمعانی ).
-
ممرجل
لغتنامه دهخدا
ممرجل . [ م ُ م َج َ ] (ع ص ، اِ) نوعی از جامه ٔ نگارین . (منتهی الارب ). نوعی از جامه ٔ نگارین که دارای شکل مرجل بود. (ناظم الاطباء). ج ، مراجل . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ).
-
مرجل
لغتنامه دهخدا
مرجل .[ م ِ ج َ ] (ع اِ) دیگ مسین بزرگ . (غیاث اللغات ). دیگ رویین . (دستورالاخوان ). دیگ سنگین یا دیگ مسین . (منتهی الارب ). قِدر. (اقرب الموارد). دیگی که از سنگ تراشیده باشند یا دیگی که از مس ساخته باشند. یا آنچه که بدان غذا پزند اعم از دیگ یا جز آ...
-
تساخین
لغتنامه دهخدا
تساخین . [ ت َ ] (ع اِ) موزه ها. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). خِفاف . (اقرب الموارد) (متن اللغة) (المنجد). کفش راحتی و سبک . صاحب متن اللغة افزاید... واحدآن تسخان یا تسخن است و ابن درید گوید: ولااعرف صحة ذلک . || قدور. (متن اللغة). مراجل . (اقرب ال...
-
شمر
لغتنامه دهخدا
شمر. [ش َ م َ ] (اِ) حوض خرد و کوچک . (برهان ) (ناظم الاطباء). حوض . حوض کوچک و تالاب . (غیاث ) (ناظم الاطباء). آبگیر خرد. (آنندراج ) (انجمن آرا). آبگیر. آبدان . (فرهنگ اوبهی ). آبگیر. غفج . (لغت فرس اسدی ). آبگیر خرد و شاید بمعنی آبگیر بزرگ هم اطلاق...
-
استاسیس
لغتنامه دهخدا
استاسیس . [ اُ ] (اِخ ) استادسیس . یکی از مخالفین سلطه ٔ عرب در ایران . استاسیس بسال 150 هَ . ق . در خراسان بنام ابومسلم قیام کرد و درمدتی اندک چنانکه طبری و ابن اثیر روایت کرده اند، سیصد هزار مرد بدو گرد آمدند. از نسب استاسیس در منابع موجوده چیزی بد...