کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مدخلی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مدخلی
لغتنامه دهخدا
مدخلی . [ م َ خ َ ] (اِ) محل دخول و درآمد. (ناظم الاطباء). رجوع به معنی چهارم ذیل مَدخَل شود.
-
مدخلی
لغتنامه دهخدا
مدخلی . [ م ُ خ َ ] (حامص ) لئامت . پستی . بخل . فرومایگی . مدخل بودن : آفتاب جودت ار نور افکند بر مدخلی در زمان چون سایه بگریزد ز طبعش مدخلی .سوزنی .
-
جستوجو در متن
-
access control entry, ACE 2
مدخل واپایش دسترسی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی مخابرات] مدخلی در فهرست واپایش دسترسی
-
مص
لغتنامه دهخدا
مص . [ م َ ] (علامت اختصاری ) در این لغت نامه مخفف و رمز است مصدر را. رمز است کلمه وماده ای (مدخلی ) را که در این لغت نامه به صورت مصدر مورد بحث و معنی قرار می گیرد. (از یادداشت مؤلف ).
-
ترفنیوس
لغتنامه دهخدا
ترفنیوس . [ تْرُ / ت ُ رُ ف ُ یُس ْ ] (اِخ ) معمار لایق و سازنده ٔ معبد دلف . مدخلی که محل آمد و رفت او بود بر اثر معجزاتش مشهور گردید. کسانی که ترفنیوس را ملاقات میکردند در تمام عمر افسرده و غمگین می شدند.
-
راست کار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] rāstkār ۱. کسی که کاری را به راستی و درستی انجام میدهد؛ درستکار: ◻︎ خواهی که رستگار شوی راستکار باش / تا عیبجوی را نرسد بر تو مدخلی (سعدی۲: ۶۸۰).۲. امین.
-
مدخل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، مقابلِ مخرج] madxal ۱. جای داخل شدن؛ راه دخول.۲. کلمهای در فرهنگ، دایرةالمعارف، لغتنامه، و مانند آن که تعریف و توضیحاتی برای آن داده میشود.۳. درآمد.۴. (اسم مصدر) [قدیمی] دخالت؛ اثرگذاری.۵. (اسم مصدر) [قدیمی] اعتراض؛ خرده؛ ایراد: ◻︎ خ...
-
مجرائی
لغتنامه دهخدا
مجرائی . [ م ُ ] (ص نسبی ) آن که همیشه در مجرائی صاحب خود میرسیده باشد. (بهار عجم ) (از آنندراج ) : شه سپاه تغافل پی صف آرایی است نقیب ناله صدایی که اشک مجرائی است . ملافقیراﷲ آفرین (از آنندراج ).و رجوع به مَجرا شود. || زر تنخواه و مانند آن که در آن ...
-
جوی
لغتنامه دهخدا
جوی . (نف مرخم ) جوینده : حادثه جوی . جنگجوی . جهانجوی . رزمجوی . راه جوی . پی جوی . چاره جوی . نام جوی . دل جوی . مهرجوی . وفاجوی : نشسته جهانجوی بر جای خویش جهان ملک آفاقش آورده پیش . نظامی .روی از جمال دوست بصحرا مکن که روی در روی همنشین وفاجوی خو...
-
رشتن
لغتنامه دهخدا
رشتن . [ رُ ت َ ] (مص ) رنگ کردن . (ناظم الاطباء) (از لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ). حنا بستن به دست و پا. (از شعوری ج 2 ص 19) : حناست آنکه ناخن دلبند رُشته ای یا خون بیدلیست که در بند کُشته ای . سعدی (از انجمن آرا).برشتی هفت رنگ اکنو...
-
بلوشه
لغتنامه دهخدا
بلوشه . [ بْل ُ / ب ِ ل ُ ش ِ ] (اِخ ) گابریل ژوزف ادگار (1870 - 1937 م .)، مستشرق فرانسوی . وی زبانهای عربی و فارسی را در مدرسه ٔ السنه ٔ شرقی پاریس فراگرفت ، و از کتابداران نسخه های خطی کتابخانه ٔ ملی پاریس شد. فهرستهای بسیار از نسخه های خطی منتشر ...
-
مدخل
لغتنامه دهخدا
مدخل . [ م ُ خ َ ] (ع اِ) جای درآوردن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 87). جای دخل کردن . (غیاث اللغات ). || (مص ) ادخال ، مقابل اخراج . (از متن اللغة). داخل گردانیدن . (از اقرب الموارد). درآوردن کسی را. (منتهی الارب ). || (ص ) داخل کرده شده . (غیاث اللغا...
-
رستگار شدن
لغتنامه دهخدا
رستگار شدن . [ رَ ت َ / رَ ش ُ دَ ] (مص مرکب ). فوز. (دهار). فلاح پیدا کردن . نجاح یافتن . فائز شدن . نجات یافتن . آزاد گشتن . خلاص شدن . (یادداشت مؤلف ). رها گشتن . خلاصی یافتن : اندر این رسته راستکاری کن تا در آن رسته رستگار شوی . سنایی .یکی از شم...
-
عمداً
لغتنامه دهخدا
عمداً. [ ع َ دَن ْ ] (ع ق ) بقصد و بعمد و بطور اراده و اختیار. (ناظم الاطباء). اگر در امری ناکردنی جرأت نمایند و قصد را در آن مدخلی بود، چنانچه گویم فلان مرضی مهلک نداشت که بمیرد، لیکن عمداً زهر خورد و بمرد، پس عمداً است ، و اگر جرأت و قصد را در آن...