کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مداهن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مداهن
مترادف و متضاد
چاپلوس، چربزبان، متملق، زبانبهمزد، مداهنهگر
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
مداهن
واژگان مترادف و متضاد
چاپلوس، چربزبان، متملق، زبانبهمزد، مداهنهگر
-
مداهن
لغتنامه دهخدا
مداهن . [ م َ هَِ ] (ع اِ) ج ِ مُدهُن . (اقرب الموارد). رجوع به مدهن شود.
-
مداهن
لغتنامه دهخدا
مداهن . [ م ُ هَِ ] (ع ص ) آنکه ظاهر کند خلاف باطن را. بربافنده . خیانت نماینده . (آنندراج ). صانع. که اظهارش جز واقع امر باشد. (از متن اللغة). منافق . دروغگو. غدار. مکار. (ناظم الاطباء). چاپلوس . (یادداشت مؤلف ). || سهل انگار. آسان گیر. (یادداشت مو...
-
جستوجو در متن
-
آسان گیر
لغتنامه دهخدا
آسان گیر. (نف مرکب ) سهل انگار. مداهن .
-
چاپلوس
واژگان مترادف و متضاد
چربزبان، خوشامدگو، زبانبهمزد، سالوس، ظاهرنما، کاسهلیس، متملق، مداهن، مداهنهگر، خایهمال، متصلف، کرنشگر، مجیزگو
-
مدهن
لغتنامه دهخدا
مدهن . [ م ُ هَُ ] (ع اِ) روغن دان . (مهذب الاسماء) (منتهی الارب ). شیشه ٔ روغن . (منتهی الارب ). آلت دَهن و قاروره ٔ آن . (از متن اللغة) (ازاقرب الموارد). ظرفی که در آن روغن کنند. روغن دان . وهو المدهنة. (از متن اللغة). دبه ٔ روغن . دباله ٔ روغن . ج...
-
مزور
لغتنامه دهخدا
مزور. [ م ُ زَوْ وِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از مصدر تزویر. آرایش کننده ٔ دروغ . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). مکر و فریب کننده ودروغ گوی . (آنندراج ) (غیاث ). ریاکار. با تزویر. حیله کار. شیاد. تزویرگر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن احمدبن برد الاندلسی . حمیدی ذکر او آورده و گوید وی کاتبی ملیح الشعر و بلیغالکتابة و از خاندان ادب و ریاست بود. و او راست : رساله ای در سیف و قلم و مفاخره ٔ آن دو با هم و او اول کس است که در اندلس درین موضوع نوشت و م...
-
امسح
لغتنامه دهخدا
امسح . [ اَ س َ ] (ع ص ) کسی که شکم رانش ازجامه ٔ درشت ساییده باشد یا هر دو رانش بهم ساید. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). آنکه رانهایش در هم ساید اندر رفتن . (تاج المصادر بیهقی ). آنکه رانهایش درهم کوبد در رفتن . (مصادر زوزنی ). ذوالْمَسَح . (اقرب...
-
تمساح
لغتنامه دهخدا
تمساح . [ ت ِ ] (ع اِ) مرد دروغگوی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). سخت دروغزن . (مهذب الاسماء). || مرد بدخوی .(منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). سرکش و خبیث . || مداهن . (از اقرب الموارد). || نهنگ بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 74) (حاشی...
-
ابوزکریا
لغتنامه دهخدا
ابوزکریا. [ اَ زَ ک َ ری یا ] (اِخ ) یحیی بن معاذبن جعفر رازی واعظ. ابوالقاسم قشیری در رساله ذکر او آورده و وی را از جمله ٔ مشایخ شمرده است و گویداو یگانه ٔ وقت خویش بود و او را در رجا و امید و معرفت گفتارهاست . وی ببلخ شد و دیری بدانجا بزیست و ازآنج...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن یحیی بن زیدبن یسار ابوالعباس ثعلب النحوی اللغوی الخراسانی . امام کوفیین در نحو و لغت . و ثقة و بادیانت . وی ایرانی و از موالی بنوشیبان است . و چنانکه مرزبانی از مشایخ خویش آورده ، مولد ثعلب به سال 200 هَ .ق . و وفات او سیز...