امسح . [ اَ س َ ] (ع ص ) کسی که شکم رانش ازجامه ٔ درشت ساییده باشد یا هر دو رانش بهم ساید. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). آنکه رانهایش در هم ساید اندر رفتن . (تاج المصادر بیهقی ). آنکه رانهایش درهم کوبد در رفتن . (مصادر زوزنی ). ذوالْمَسَح . (اقرب الموارد). و رجوع به مَسَح شود. || کسی که پای او برابر و هموار باشد. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). آنکه پایش هموار بر زمین نشیند. (مهذب الاسماء). کسی که اخمص (باریکی کف پای که بزمین نرسد) نداشته باشد. (از اقرب الموارد). ج ، مُسح . (اقرب الموارد). || مکان امسح ؛ جای سنگریزه ناک برابر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). زمین هموار. (از اقرب الموارد). ج ، اماسح . (اقرب الموارد). || زمین بی نبات . (مهذب الاسماء). || گرگ لاغر. (از اقرب الموارد) (مهذب الاسماء). || کسی که مردمک یک چشم او روشنایی نداشته باشد. (از اقرب الموارد). اعور. ابخق . (المنجد). || بسیار گردش کننده . (از اقرب الموارد) (از المنجد). || دروغزن . (مهذب الاسماء). کذاب . (اقرب الموارد) (المنجد). دروغگو بطریق مجاز مرسل . کذوب بملاحظه ٔ آنکه سیاح از غرایبی سخن می گوید که مردم باور نمی کنند. (المرجع). || مداهن . (از المنجد) (المرجع).
کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
واژه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.