کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مخیط پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مخیط
معنی
(مَ) [ ع . ] (اِمف .) دوخته شده .
فرهنگ فارسی معین
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
مخیط
فرهنگ فارسی معین
(مَ) [ ع . ] (اِمف .) دوخته شده .
-
مخیط
فرهنگ فارسی معین
(مِ یَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - سوزن . 2 - محل عبور، گذرگاه .
-
مخیط
لغتنامه دهخدا
مخیط. [ م َ ] (ع اِ) گذرگاه و مسلک . (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء). || جای غیژیدن مار. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || (ص ) جامه ٔ دوخته شده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). دوخته ش...
-
مخیط
لغتنامه دهخدا
مخیط. [ م ِخ ْ ی َ ] (ع اِ) آنچه به آن جامه دوزند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). سوزن . (آنندراج ) (غیاث ) (مهذب الاسماء) (دهار) (ترجمان جرجانی ). سوزن و هر آنچه بدان جامه دوزند. (ناظم الاطباء).
-
مخیط
لغتنامه دهخدا
مخیط. [ م ُ خ َی ْ ی َ ] (ع اِ) سپستان . (ناظم الاطباء). رجوع به سپستان شود.
-
واژههای مشابه
-
مخيط
دیکشنری عربی به فارسی
بند کشيده , نخ کشيده
-
جستوجو در متن
-
بند کشیده
دیکشنری فارسی به عربی
مخيط
-
نخ کشیده
دیکشنری فارسی به عربی
مخيط
-
مخیوط
لغتنامه دهخدا
مخیوط. [ م َخ ْ] (ع ص ) جامه ٔ دوخته شده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به مخیط شود.
-
بغجة
لغتنامه دهخدا
بغجة. [ ب ُ ج َ ] (معرب ، اِ) بغچه . بقچه :فلما خرج الشاب لحقه الغلام ببغجة فیها عدة قطع قماش مخیط. (عیون الانباء ج 2 ص 178). رجوع به بقچه شود.
-
خیاط
لغتنامه دهخدا
خیاط. (ع اِ) آنچه جامه بدان دوزند. (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). رشته . نخ . (یادداشت بخط مؤلف ). || سوزن . (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). مِخیَط، ابره . (یادداشت مؤلف ).- سَم ّ الخیاط ؛ چشم سوزن . چشمه ...
-
سبستان
لغتنامه دهخدا
سبستان . [ س َ ب ِ ] (اِ مرکب ) داود ضریر انطاکی آرد: مخیط و سکسنبتو و عیون السرطانات و اطباء الکلبه است و آن را دبق نامند. ثمر درختی است که برگهای گرد و دراز دارد و دارای خوشه هایی است . میوه ٔ مزبور درماه تموز (تابستان ) میرسد و در بلاد گرمسیری بیش...
-
دبق
لغتنامه دهخدا
دبق . [ دِ ] (اِ) سریش . (مهذب الاسماء). دَبق . رجوع به دبق شود. سریشم که بدان مرغان را شکار کند. (منتهی الارب ). گیاهی است که در ساقه و شاخه های برخی از درختان مانند امرود ایجاد شود. آنرا از درخت بلوط و سیب و امرود و درختی دیگر گیرند. (مفاتیح ). دار...