کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مخلوع پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مخلوع
/maxlu'/
معنی
کسی که از مقام خود برکنار شده؛ برکندهشده.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
برکنار، خلع، معزول ≠ منصوب
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
مخلوع
واژگان مترادف و متضاد
برکنار، خلع، معزول ≠ منصوب
-
مخلوع
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] maxlu' کسی که از مقام خود برکنار شده؛ برکندهشده.
-
مخلوع
فرهنگ فارسی معین
(مَ) [ ع . ] (اِمف .) برکنده شده ، عزل شده ، خلع شده .
-
مخلوع
لغتنامه دهخدا
مخلوع . [ م َ ] (ع ص ) بیرون آورده شده و برآورده شده . (غیاث ) (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || معزول کرده از عمل . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). خلعشده . (ناظم الاطباء). || والی از عمل بازشده . (ناظم الاطباء). ||...
-
واژههای مشابه
-
مخلوع شدن
واژگان مترادف و متضاد
خلعشدن، برکنار شدن، معزول شدن، عزل شدن ≠ منصوب شدن
-
شاه مخلوع
دیکشنری فارسی به عربی
الشاه المقبور
-
جستوجو در متن
-
الشاه المقبور
دیکشنری عربی به فارسی
شاه مخلوع
-
معزول
واژگان مترادف و متضاد
برکنار، خلع، عزل، مخلوع ≠ منصوب، شاغل
-
خلع
واژگان مترادف و متضاد
۱. اخراج، انفصال، برکناری، عزل ≠ نصب ۲. معزول، برکنار، مخلوع ≠ منصوب، برگماری ۳. در آوردن، ریشهکن کردن، کندن
-
برکنار
واژگان مترادف و متضاد
۱. خلع، مخلوع، مرخص، معزول، منفصل ≠ منصوب ۲. دور، بری، مبرا
-
ابومحمد
لغتنامه دهخدا
ابومحمد. [ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) عبدالواحد مخلوع . ششمین از امرای موحدی مغرب . رجوع بعبدالواحد... شود.
-
زاسینت
لغتنامه دهخدا
زاسینت . (اِخ ) شهری بود که پادشاه مخلوع اسپارت بدانجا رفت . مرحوم پیرنیا آرد: دمارت (پادشاه مخلوع اسپارت ) بعنوان اینکه میخواهد به معبد دلف برود حرکت کرد و به زاسینت رفت .... اورا تعقیب کرده خدمه اش را گرفتند ولی اهالی زاسینت او را فرار دادند. (ایرا...
-
محمد ثالث
لغتنامه دهخدا
محمد ثالث . [ م ُ ح َم ْ م َ دِل ِ ] (اِخ ) ابن محمدالثانی ، مکنی به ابوعبداﷲ و ملقب به مخلوع . سومین از ملوک بنی نصر به غرناطه (701 - 808 هَ . ق .) (معجم الانساب و الاسرات زامباور ص 93).