کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
محیز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
محیز
واژهنامه آزاد
مکان مند
-
واژههای همآوا
-
مهیض
لغتنامه دهخدا
مهیض . [ م َ ] (ع ص ) نعت مفعولی ازهیض . استخوان بازشکسته بعد گرفتگی . (منتهی الارب ).
-
محیض
لغتنامه دهخدا
محیض . [ م َ ] (ع مص ) حیض . بی نماز شدن زن . (ترجمان القرآن ). حائض شدن . || (اِ) شرم زن . || (اِمص ) بی نمازی . حالت حیض . (غیاث ). بی نمازی زن . (مهذب الاسماء).ناپاکی زن . خون دیدگی زن . عادت دیدگی زن : اهبطوا افکند جان را در حضیض از نمازش کرد محر...
-
جستوجو در متن
-
توشیح
لغتنامه دهخدا
توشیح . [ ت َ ] (ع مص ) وشاح در گردن کسی افکندن . (تاج المصادر بیهقی ) (از زوزنی ). حمایل درافکندن به گردن دیگری . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). حمایل در گردن انداختن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). وشاح پوشانیدن زن را. (از اقرب الموارد). || آرایش دادن...