توشیح . [ ت َ ] (ع مص ) وشاح در گردن کسی افکندن . (تاج المصادر بیهقی ) (از زوزنی ). حمایل درافکندن به گردن دیگری . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). حمایل در گردن انداختن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). وشاح پوشانیدن زن را. (از اقرب الموارد). || آرایش دادن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). آراستگی و زینت دادن . (از ناظم الاطباء). آراستن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). || نوشته ای را به مهر و امضای خود مزین کردن .(فرهنگ فارسی معین ). || اصطلاحاً امضاء کردن شاه قوانین را پس از تصویب مجلسین . || (اصطلاح بدیع) نام صنعتی در شعر که شاعر به طریقی شعرانشاد نماید که چون حروف اول مصارع یا ابیات جمع کنند اسمی بیرون آید، چنانکه اسم محمد از این رباعی :
من بر دهنت به موی بستم دل تنگ
حاصل ز لبت نیست برون از نیرنگ
من با تو و تو با من مسکین شب و روز
دارم سر آشتی ، تو داری سر جنگ .
چون حرفهای اول ازمصارع این دو بیت یکجا کنند «محمد» پیدا شود. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). شمس قیس آرد: توشیح آن است که بناء شعر بر چند بخش مختلف الوزن نهند که جمله ٔ آن یک قصیده باشد و چون هر بخش را جداگانه برخوانی قصیده ای دیگر بر وزنی دیگر بیرون آید. چنانکه رشیدی سمرقندی گفته است :
ای کف راد تو در جود به از ابر بهار
خلق را با کف تو ابر بهاری به چه کار...
بیش از اندازه ٔ این طایفه «بر بنده نهاد
جود تو بار گران » زآن دو کف گوهربار
دیگرانند چو من بنده و «من بنده ز شکر
عاجزم چون دگران » وز خجلی گشته فگار
عجز یکسو نه و انگار که «کردستم جرم
سوی عفوت نگران »مانده و دل پرتیمار
تو خداوندی احسان کن و ((این جرم به فضل
زین رهی درگذران » زآنکه تویی جرم گذار
ابر کی خوانمت ای خواجه چو «شد ابر مطیر
نزد تو حیران » در دست تو سرگشته و خوار
شمس کی خوانمت ای خواجه چو((شد شمس منیر
پیش تو پنهان » وز روی تو آسیمه و زار
هست در بخشش و در بینش و ((در دانش و فضل
آن دل پاکت » بحری که ورا نیست گذار
بل که از رشک کف و آن دل ((چون بحر قعیر
گشت بی پایان » اندوه دل جمله بحار...
این نکونامی و این رای «فرخنده کناد
بر تو مولی » و بداراد ترا در زنهار
به سلامت به سلام آمدی «ای سعدالملک
عید اضحی » حق او را به سیادت بگزار
شادمانی کن و خرم زی «وآنکس که به عید
مدح تو گفت » برو گستر از اکرام شعار
شعر ما هست به هنگام تو «بررفته ز جاه
تا به شعری » که شکیبد که نگوید اشعار... .
جمله ٔ قصیده از بحر رمل است و آنچه در حیز اول ... نوشته است چون جدا برخوانی این دوبیتی است :
بر بنده نهاد جود تو بار گران
من بنده ز شکر عاجزم چو دگران
کردستم جرم سوی عفوت نگران
این جرم به فضل زین رهی درگذران .
و حیزدوم این قطعه است از بحر هزج مسدس مسبغ بر وزن مفعول مفاعلن مفاعیلان :
شد ابر مطیر نزد تو حیران
شد شمس منیر پیش تو پنهان
در دانش و فضل آن دل پاکت
چون بحر قعیر گشت بی پایان ... .
و حیز سوم این قطعه است بر وزن مفعول مفاعلن فعولن :
فرخنده کناد بر تو مولی
ای سعدالملک عید اضحی
وآنکس که به عید مدح تو گفت
بررفته ز جاه تا به شعری ... .
و این نوع را موشح محیز خوانند از بهر آنکه از هر چیزی از آن وزنی برخیزد و باشد که در اول هر مصراع حرفی یا کلمه ای نگاه دارند که چون جمع کنی اسمی یا شعری یا دعائی باشد چنانکه رشید رباعیی گفته است و در اول هر مصراع حرفی نگاهداشته که مجموع آن نام محمد باشد بر این مثال :
معشوقه دلم به تیر اندوه بخست
حیران شدم و کسی نمی گیرد دست
مسکین تن من ز پای محنت شدپست
دست غم دوست پشت صبرم بشکست .
و چنانکه دیگری گفته است ... (المعجم فی معاییر اشعارالعجم ص 288). رجوع به همین کتاب صص 288-292 و کشاف اصطلاحات الفنون شود.
کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
واژه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.