کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
محلب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
محلب
معنی
(مَ لَ) [ ع . ] (اِ.) انگبین .
فرهنگ فارسی معین
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
محلب
فرهنگ فارسی معین
(مَ لَ) [ ع . ] (اِ.) انگبین .
-
محلب
فرهنگ فارسی معین
(مِ لَ) [ ع . ] (اِ.) ظرفی که در آن شیر دوشند، محلاب ، شیردوشه . ج . محالب .
-
محلب
لغتنامه دهخدا
محلب . [ م َ / م ِ ل َ ] (اِ) درختی است مانند درخت بید و گل وی سپید بود و ثمر آن را حب محلب خوانند. محلب بهترین دست شویها است .از شاخ وی تازیانه کنند از جهت بوی خوب او که در دست بماند. (از اختیارات بدیعی ). لیث گوید آن چیزی است که دانه ٔ او در عطرها ...
-
محلب
لغتنامه دهخدا
محلب . [ م َ ل َ ] (ع اِ) انگبین . (منتهی الارب ). عسل و انگبین . (ناظم الاطباء). || محل دوشیدن شیر : تو هنوز از خارج آن را طالبی محلبی از دیگران چون حالبی .مولوی (مثنوی ، دفتر پنجم ص 96).
-
محلب
لغتنامه دهخدا
محلب . [ م ِ ل َ ] (ع اِ) شیردوشه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ظرفی باشد که در آن شیر دوشند. (برهان ) (غیاث ). گاودوش . (یادداشت مرحوم دهخدا). گاودوشه . جای شیر. ج ، محالب . (مهذب الاسماء). و رجوع به محلاب شود.
-
محلب
لغتنامه دهخدا
محلب . [ م ُ ل ِ ] (ع ص ) یاری دهنده . (منتهی الارب ). یاری دهنده کسی را بر شیر دوشیدن یا عام است . (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). || آنکه از چراگاه شیر دوشیده به خانه فرستد. (آنندراج ).
-
واژههای همآوا
-
مهلب
لغتنامه دهخدا
مهلب . [ م ُ هََ ل ْ ل َ ] (اِخ ) ابن ابی صفرة ظالم بن سراق ازدی عتکی ، مکنی به ابوسعید. به سال هفتم هجری در دبا متولد شد و در بصره پرورش یافت . سپس در روزگار خلافت خلیفه ٔدوم با پدرش به مدینه منتقل شد. از جانب مصعب بن زبیر والی بصره گشت . در سمرقند ...
-
مهلب
لغتنامه دهخدا
مهلب . [ م ُ هََ ل ْ ل َ ] (ع ص ) هجا کرده شده . رجل مهلب ؛ مردی هجا کرده . (مهذب الاسماء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به تهلیب شود.
-
مهلب
لغتنامه دهخدا
مهلب . [ م ُ هََ ل ْ ل ِ ](ع ص ) هجوکننده . (از اقرب الموارد). رجوع به تهلیب شود. || هلیب . نام چند روز است نهایت سرد در کانون دوم یا در ایام سختی سرما. (منتهی الارب ).
-
جستوجو در متن
-
محلاب
لغتنامه دهخدا
محلاب . [ م ِ ] (ع اِ)شیردوشه . (آنندراج ). مِحلَب . و رجوع به محلب شود.
-
قشار
لغتنامه دهخدا
قشار. [ ] (اِ) قشور محلب و دبق است . (فهرست مخزن الادویه ).
-
قشاریة
لغتنامه دهخدا
قشاریة. [ ق ُ ی َ ] (ع اِ) آنچه در کندر یافت شود، و گاه بر پوست محلب اطلاق گردد. (از تذکره ٔ ضریر انطاکی ). رجوع به قشارکندر شود.
-
محالب
لغتنامه دهخدا
محالب . [ م َ ل ِ ] (ع اِ) ج ِ مِحلَب ، شیردوشه . (یادداشت مرحوم دهخدا).