کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
محق بودن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
محق بودن
دیکشنری فارسی به عربی
أحقِّية
-
جستوجو در متن
-
أحقِّية
دیکشنری عربی به فارسی
اولويت , تقدم , ذي حق بودن , حق به جانب بودن , محق بودن , حق دار بودن
-
ذی حق
لغتنامه دهخدا
ذی حق . [ ح َق ق ] (ع ص مرکب ) صاحب حق . سزاوار. محق ِ. || برحق . مقابل مبطل : ذی حق بودن در ادعائی یا نبودن .
-
احقاق
لغتنامه دهخدا
احقاق . [ اِ ] (ع مص ) بر حق بداشتن . (تاج المصادر). بحقیقت بدانستن . (تاج المصادر). درست دانستن و یقین کردن امری را. (منتهی الارب ). || بسه سال کامل رسیدن بَکره و حقه گردیدن . || حق گفتن . (منتهی الارب ). || احقاق رَمیة؛ کشتن شکار را. || غلبه کردن ک...
-
برحق
لغتنامه دهخدا
برحق . [ ب َ ح َ ] (ص مرکب ) (از: بر + حق ) براستی و فی الواقع. البته و حقیقتاً. (ناظم الاطباء). || محق . بحق ؛ امام برحق ؛ دین بر حق : خواجه ٔ بزرگ داند که خداوند در این گفتار برحق است . (تاریخ بیهقی ص 397 چ ادیب ). امیر گفت در این باب هرچه می گوید ...
-
ظالم
لغتنامه دهخدا
ظالم . [ ل ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از ظلم . کسی که چیزی را در غیر موضع خود نهد. بیداد. بیدادگر. ستمگر. ستمکار. جافی . جابر. متعدی . مردم آزار. جفاکار. غاشم . غشوم . قاسط. ظلم کننده : هیچ نیاید که رنج بیند یک روزظالم در روزگار خویش و نه غافل . ناصرخسرو.ب...
-
ثابت
لغتنامه دهخدا
ثابت . [ ب ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از ثبات و ثبوت . پابرجا. برقرار. مُزلَئم . سجّین . محکم . استوار. (دهار). پایدار. پاینده .مقرر. ایستاده . ایستنده . برقرار. بارد : فتح است کز او ملک بود ثابت و دین راست .زین بیش چه خواهید که باشد هنر فتح . مسعود سعد (د...
-
بر
لغتنامه دهخدا
بر. [ ب َ ] (حروف اضافه ، اِ) بلندی . (ناظم الاطباء). بالا. (انجمن آرا) (آنندراج ) (برهان ). بالای . زبر. روی . سر. (ناظم الاطباء). مقابل فرود. مقابل پایین . (برهان ). مقابل زیر. بر برای استعلاست و بر زبر و بر بالای و بر روی و امثال آن غلط نباشد و قد...
-
عزیز
لغتنامه دهخدا
عزیز. [ ع َ ] (ع ص ) ارجمند. (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء) (المصادر زوزنی ). ارجمند وبزرگوار و خطیر. (زمخشری ). شریف و بزرگوار و باعزت .(از ناظم الاطباء). گرانمایه و محترم . (از فرهنگ فارسی معین ). منیع. گران . ج ، عِزاز، أعزّة، أعزّاء، عِزازة. (از...
-
ارسطو
لغتنامه دهخدا
ارسطو. [ اَ رِ ] (اِخ ) (در یونانی : اریست تلس ) حکیم مشهور یونانی ملقب بمعلم اول و پیشوای مشائین . نام این فیلسوف در فارسی و عربی بصور ذیل آمده است : ارسطو، آرسطو، ارسطوی ، ارسطوطالیس ، ارسطوطالس ، ارسطاطالیس ، ارسطاطلس ، ارستطالیس ، ارسطاطالس ، ارس...
-
گئومات
لغتنامه دهخدا
گئومات . [ گ ِ ] (اِخ ) گوماتا. غاصب تاج و تخت هخامنشی که در زمان مسافرت کمبوجیه پسر کوروش بزرگ به مصر خود را بنام بردیا برادر پادشاه معرفی و سلطنت را غصب کرد. مرحوم پیرنیا در ایران باستان آرد: راجع به این واقعه یک سند رسمی که قسمتی از کتیبه ٔ بیستون...
-
و
لغتنامه دهخدا
و. (حرف ) حرف بیست و ششم از حروف هجاء عرب و سی ام از الفبای فارسی و ششم از الفبای ابجدی و نام آن «واو» است و در حساب جُمّل آن را به شش دارند. در تجوید واو از حروف مصمته است . رجوع به مصمته شود. و نیز از حروف یرملون محسوب است . رجوع به یرملون شود. و ن...